معنی کلمه سعر در لغت نامه دهخدا
سعر. [ س َ ع ِ] ( ع ص ) دیوانه. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
سعر. [ س ُ ع ُ ] ( ع اِمص ) دیوانگی. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ). || کولی. || کندی ذهن. || رنج و عذاب. ( منتهی الارب ).
سعر. [ س ُ ] ( ع اِمص ) گرمی آتش. || گرسنگی یا سختی گرسنگی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || سخت آزمندی گوشت. || نقل کردن علتی از صاحب خود بدیگری. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || یاری گری. ( منتهی الارب ).
سعر. [ س ِ ] ( ع اِ ) نرخ. ج ، اسعار. ( مهذب الاسماء ) ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد )( آنندراج ). نرخ هر شیئی که فروخته میشود. ( غیاث ).