معنی کلمه سعدان در لغت نامه دهخدا
که داند قدر سنبل تا نبیند
برسته همبرش سعدان و کنگر.ناصرخسرو.و رجوع به تحفه حکیم مؤمن شود.
- مرعی ولا کالسعدان ؛ در حق شخصی گویند که به کمتر چیزی قناعت کند. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ).
سعدان. [ س َ ] ( اِخ ) مشتری و زهره. دو ستاره اند. ( مهذب الاسماء ) ( المنجد ) :
دل او ثانی خورشید فلک دانم و باز
خلق او ثالث سعدان به خراسان یابم.خاقانی.رخ طالع اصل بی نور یافت
نظرهای سعدان از او دور یافت.نظامی.
سعدان. [ س َ ] ( اِخ )موضعی است از شروان. ( غیاث ) ( آنندراج ) :
هم خلیفه فیض وبغداد است هم فیض کفش
دجله از سعدان و نیل از کردمان انگیخته.خاقانی.
سعدان. [ س َ ] ( اِخ ) ابن مبارک طخارستانی مکنی به ابوعثمان الضریر نحوی. از روات علم و ادب و کوفی مذهب بود. از ابی عبیدة معمربن مثنی روایت کرد و از او محمدبن حسن بن دینار هاشمی روایت کرده. او راست :کتاب خلق الانسان. کتاب الوحوش. کتاب الارض والمیاه والبحار والجبال. کتاب النقائض. کتاب الامثال. وی بسال 220 هجری درگذشت. ( معجم الادباء ج 4 چ مصر ص 229 ). و رجوع به ابن الندیم و الموشح ص 130 و روضات ص 308 شود.