معنی کلمه سعتری در لغت نامه دهخدا
خوشا جام میا خوشا صبوحا
خوشا کاین سعتری جهره غلام است .منوچهری.مروزی در راه دین با دنگ رعنایی ساز
سعتری از ننگ هر نامرد گردد سعتری.سنایی.چون نهد در زن خدا خوی نری
طالب زن گردد او چون سعتری.( مثنوی ).نفس را بند از گلو کن کز زنان سعتری
فارغ است آنکس که قوت او ز نان سعتر است.جامی. || نیکوان و خوبان. ( از حاشیه برهان قاطع چ معین ) :
آراسته سرای تو همچون بهارچین
از رومیان چابک و ترکان سعتری.فرخی.هرچند بدین سعتریان درنگرم من
حقا که بچشمم ز همه خوبتر آیی.منوچهری.که هست این عروسی به مهر خدای
پریچهره سعتری منظری.منوچهری.کجا جویم نگار سعتری را
کجا جویم بهار دلبری را.( ویس و رامین ).درود از من نگار سعتری را
درود از من سوار لشکری را.( ویس و رامین ).همی رفت پیش جم آن سعتری
چمان بر چمن همچو کبک دری.اسدی.