سزاواری. [ س ِ / س َ ] ( حامص مرکب ) شایستگی و لیاقت و قابلیت. ( ناظم الاطباء ). قابلیت. اهلیت. صلاحیت. لیاقت : مگر با سزاواری و خرمی کجا روم را زو نیاید کمی.فردوسی.این عروس خاطر بنده که صد گنج گهر از سزاواری بر او پیرایه و زیور سزد.سوزنی.|| فضیلت و بزرگواری. ( ناظم الاطباء ).
معنی کلمه سزاواری در فرهنگ فارسی
شایستگی و لیاقت و قابلیت . قابلیت اهلیت . صلاحیت . لیاقت . یا فضیلت و بزرگواری .
معنی کلمه سزاواری در ویکی واژه
merito
جملاتی از کاربرد کلمه سزاواری
اگر بفضل کسی ملک را سزاوار است تو ملک هفت جهان را چنان سزاواری
مگر با سزاواری و خرمی کجا روم را زو نیاید کمی
«فَاصْبِرْ عَلی ما یَقُولُونَ» شکیبایی کن بر آنچه ترا میگویند، «وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ» بپاکی بستای و بسزاواری یاد کن و پاک دان خداوند خویش را، «قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ غُرُوبِها» پیش از بر آمدن آفتاب و پیش از فرو شدن آن، «وَ مِنْ آناءِ اللَّیْلِ فَسَبِّحْ» و از ساعتهای شب هم بستای او را و نماز کن، «وَ أَطْرافَ النَّهارِ» و بر گوشههای روز، «لَعَلَّکَ تَرْضی» (۱۳۰) تا مگر ترا خشنود کند تا خشنود شوی.
روانی باد فرمان ترا چون آب در گیتی که چون آتش به برتر بودن ازگیتی سزاواری
کنم نگارش نعتت شها و می دانم که نیست در خور مدح توام سزاواری
ثُمَّ رُدُّوا إِلَی اللَّهِ آن گه باز برند ایشان را با خدای مَوْلاهُمُ الْحَقِّ آن خداوند ایشان بر راستی و سزاواری أَلا آگاه بید لَهُ الْحُکْمُ وی را است خواست و کار برگزارد وَ هُوَ أَسْرَعُ الْحاسِبِینَ (۶۲) و اوست سبکبارتر همه دانایان و شمارندگان.
هرچند که خوار و رنجهای منگر زنهار به روی ناسزاواری
ای معتمد شاه بدین عز و بدین جاه حقا که سزاواری حقا که سزاوار