سرگردانی. [ س َ گ َ ] ( حامص مرکب ) حیرانی. تحیر. درماندگی. راه به جائی نداشتن. بیچارگی : در گردش خویش اگر مرا دست بدی خود را برهاندمی ز سرگردانی.خیام.ز سرگردانی تست اینکه پیوست به هر نااهل و اهلی میزنم دست.نظامی.همچو گویی کرده ای گم پا و سر این چه سرگردانی است ای بی خبر.عطار.ذکر سودای زلیخاپیش یوسف کرده اند حال سرگردانی آدم به رضوان گفته اند.سعدی.سر عاشق که نه خاک در معشوق بود کی خلاصش بود از محنت سرگردانی.حافظ.
معنی کلمه سرگردانی در فرهنگ عمید
۱. سرگشتگی، حیرت. ۲. آوارگی.
معنی کلمه سرگردانی در فرهنگ فارسی
۱ - سر گشتگی حیرانی . ۲ - آوارگی دربدری .
جملاتی از کاربرد کلمه سرگردانی
بیشتر سالهای کودکی اَلن به سرگردانی میان مدرسههای مختلف گذشت به شکلی که از ۵ تا ۱۵ سالگی در ۱۳ مدرسهٔ مختلف تحصیل کرد. او در این دوران دوستی پایداری با همسالانش نداشت و بیشتر وقتش را به مطالعه و گوش کردن به موسیقی میگذراند. علاقهٔ او به موسیقی در حدی بود که در ۱۴ سالگی برای حضور در جشنوارهٔ موسیقی گلستنبری از خانه گریخت. ۱ سال بعد تحصیل را رها کرد و در همین دوره بود که پی برد موسیقی، تنها حرفهٔ مناسب برایش خواهد بود.
جان برای تو که هم جانی و هم جانانی سر فدای تو وگرنه من و سرگردانی
سرگردان شد دلم به سر، گردان شد تا از چه گرفت این همه سرگردانی
۲- سفر خروج؛ در اینجا مطالبی، چون ماجرای بردگی بنی اسرائیل در مصر، تولد و پیامبری حضرت موسی (ع)، خروج بنی اسرائیل از مصر و سرگردانی آنها در بیابان است. در این سفر خروج، احکام بسیاری گفته شده و اعطای ده فرمان یا «احکام عشره» به حضرت موسی (ع) در همین بخش است.
گر تو را دانش و گر نادانی است آخر کار تو سرگردانی است
جز طوافت کار نبود بر دوام کار سرگردانیت باشد مدام
رحم می آید به سرگردانیم پروانه را خانه روشن از چراغ آسیا باشد مرا
ابوالعفیا در مسینا برای یک دهه خود را پیامبر و مسیحا معرفی کرد. او شاگردان بسیاری در پالیرمو داشت. جماعت محلی یهود در پالیرمو، او را طرد کرد و وی را مرتد و بدعتگزار نامید، و نامهای هم به سلیمان بن ابراهیم بن ادرت نوشته شد که ارتداد او را از یهودیت تأیید میکرد. در این میان، دوران سرگردانی ابوالعفیا آغاز شد. وی این سالها را در ناپلس گذراند و اغلب آثار او در این دوره نوشته شد. از آن پس، ابوالعفیا به جزیره کومینو نزدیک مالتا تبعید شد و در سالهای بین ۱۲۸۵ تا ۱۲۸۸ در آنجا زیست.
چون سینهٔ بوالفضول را دل خوانی زان می نرهد دلت زسرگردانی
در بادیهای که دانشش نادانی است گردون را بین که جمله سرگردانی است
حیرت: سرگردانی است و در اصطلاح اهل دل امریست که بر قلب عارف وارد میشود هنگامی که در حالت تأمل و تفکر هستند و مانع بر ادامه آن میگردد.
چون برده دلم به لابه و دستانی لابد پس دل روم چو سرگردانی
چون فلک باشد مسلسل دور سرگردانیم گردباد انگشت حیرت گشت در صحرای من
به خیال قدش ای ماه چه سرگردانی راه در عالم بالا نه تو داری و نه من
سرگردانیها و تجربیات من در ایران (۱۸۶۷)، ترجمهٔ خسرو سینایی
سایهها و شبحهای سرگردانی که خانواده، کار و حتی بهترین موقعیتهای سیاسی و اجتماعی خویش را رها کردهاند و با طرد دنیای مرده متحرک اطراف شور زندگی را از نو زنده کردهاند. آنها از لیست زندگان این دنیای مرده خارج شدهاند، هرشب اسمی متفاوت دارند، در قطاری متفاوت و در شهری متفاوت به سر میبرند. روزنامه، مواد منفجره و اسلحه حمل میکنند و در عین زنده بودن بر مرگ غلبه میکنند. هیچکس به اندازه آنان درفرانسه اشغال شده به مرگ نزدیک نیست اما آنان یگانه کسانی هستند که بر مرگ غلبه کردهاند، بر ترس از مردن فایق آمدهاند و جوزف کسل در فضایی که هنوز برای اروپای غربی کاملاً زنده و ملموس است و حتی از زخمهای آنها رنج میبرد، روایت گر این پیروزی بزرگ است.