سرگرانی

معنی کلمه سرگرانی در لغت نامه دهخدا

سرگرانی. [ س َ گ ِ ] ( حامص مرکب ) خشم کردن. بی اعتنایی. || تکبر. ناز کردن :
در پای توام به سرفشانی
همسر مکنم به سرگرانی.نظامی.چشمت از ناز به حافظ نکند میل آری
سرگرانی صفت نرگس رعنا باشد.حافظ.در پهلوی او بنشست و با او ملاطفت کرده گفت ای خواجه این چه سرگرانی است. ( هزار و یکشب ).

معنی کلمه سرگرانی در فرهنگ عمید

۱. سرسنگینی.
۲. ناخوشنودی.
۳. تکبر و خودپسندی: گمان کی برد مردم هوشمند / که در سرگرانی ست قدر بلند (سعدی۱: ۱۱۶ )، چشمت از ناز به حافظ نکند میل آری / سرگرانی صفت نرگس رعنا باشد (حافظ: ۳۲۲ ).

معنی کلمه سرگرانی در فرهنگ فارسی

۱ - غضبناکی . ۲ - خود پرستی غرور . ۳ - ناخشنودی عدم رضایت .

معنی کلمه سرگرانی در ویکی واژه

غرور، تکبر.

جملاتی از کاربرد کلمه سرگرانی

کلیم رنجش یار بهانه جو از ما عبث نبود تلافی سرگرانی بود
به بردباری تمکین به سرگرانی ناز به پرده‌داری ناموس و دیده‌بانی عار
این شیوه از که آموخت چشمان تو که دارد ‏ با دوست سرگرانی با غیر مهربانی
سپهر سبک سیر صد سرگرانی که از سست عهدی و از بی وفایی
دل مینای می‌باید که باشد صاف با رندان دگر هرکس که باشد گو چو ساغر سرگرانی کن
خطش اگر دمید چه حاصل که از غرور با عاشقان بجاست همان سرگرانیش؟
شد عمر و سرگرانی او برطرف نشد بر من به قدر مرتبه عشق ناز کرد
سرگرانیم از وفا و شرمساریم از جفا آه از ناکامی سعی تو در آزار ما
سرگرانی گر از زمانه چه باک الکریم من اللئیم نفور
مرا نتوان به نازو سرگرانی صید خود کردن نگردم گرد معشوقی که گرد دل نمی‌گردد