سروقت

معنی کلمه سروقت در لغت نامه دهخدا

سروقت. [ س َ رِ / س َرْ وَ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سراغ. جستجو. پرسش. دیدار. ملاقات :
دو دوست یک نفس از غم کجا برآسودند
که آسمان به سروقتشان دواسبه نتاخت.سعدی.بسی نیز بودی که دامن کشان
به سروقت من آمدندی خوشان.نزاری قهستانی.جمعی از اوباش اردبیل... به سروقت امیر قطب الدین رسیدند و آواز ناله آن جناب را شنیدند. ( حبیب السیر ج 3 جزء 4 ص 324 ). || سرمنزل. جایگاه. منزل :
به سروقتشان خلق کی ره برند
که چون آب حیوان به ظلمت درند.سعدی.برغبت بکش بار هر جاهلی
که افتی به سروقت صاحبدلی.سعدی.

معنی کلمه سروقت در فرهنگ معین

(سَ وَ ) [ فا - ع . ] (اِ. ) ۱ - سراغ ، پرسش ، جستجو. ۲ - جایگاه ، مقام . ،~کسی رفتن به سراغ وی رفتن .

معنی کلمه سروقت در فرهنگ عمید

۱. سراغ، پرسش، جستجو.
۲. جایگاه، مقام.
* سرْوقت کسی رفتن: [مجاز] به ملاقات او رفتن.

معنی کلمه سروقت در فرهنگ فارسی

یا سر وقت کسی رفتن . به سراغ وی رفتن .

معنی کلمه سروقت در ویکی واژه

سراغ، پرسش، جستجو.
جایگاه، مقام. ؛~کسی رفتن به سراغ وی رفتن.

جملاتی از کاربرد کلمه سروقت

گر به سروقت شهیدی زند از مهر قدم نیست جز تیغ ستم
سرخوش از وصل زلیخا و عزیزی در مصر یوسفا کی تو به سروقت پدر می‌آیی
بشیری بشارت ده از ماه مصر به سروقت مهجور کنعان رسید
به سروقتشان خلق کی پی برند که چون آب حیوان به ظلمت درند
قدم گر رنجه فرمودی به سروقت من از یاری رقیب آن روز دور از بار و گل بی خار بایستی
کی هراسان شوم از حول نکیرین به قبر گر به سروقت من آشفته یاری برسد
چون حسین آمد به سروقت جوان خویشتن دید پا تا سر به خون جسم شریفش مال مال
سایه افکنده مرا بر فرق پیر میکده شیخ کامل پی به سروقت مرید آورده است
«... ساعت دو در میدان اتوال انتظارش را می‌کشید. مادلن همیشه سروقت در وعده‌گاه حاضر می‌شد.
صائب ز گرمخونی من می شود عقیق سنگ ملامتی که به سروقت من رسد
که می آید به سروقت دل ما جز پریشانی؟ که می پرسد به غیر از سیل راه منزل ما را؟