معنی کلمه سروبن در لغت نامه دهخدا
موسیجه و قمری چو مقریانند
از سروبنان هر یکی نبی خوان.خسروانی.سروبنان کنده و گلشن خراب
لاله ستان خشک و شکسته چمن.کسایی.بزیر یکی سروبن شد بلند
که تاز آفتابش نباشد گزند.فردوسی.بلبل شیرین زبان بر سروبن راوی شود
زندواف زندخوان بر بیدبن شاعر شود.منوچهری.سروبن چون به شصت سال رسید
یاسمن بر سر بنفشه دمید.نظامی.تا نکشد شاخ تو از سروبن
تا نزنی گردن شاخ کهن.نظامی.نثار روی تو هر برگ گل که در چمن است
فدای قد تو هر سروبن که بر لب جوست.حافظ. || قد و قامت :
لیلی چو شد آگه از چنین حال
شد سروبنش ز ناله چون نال.نظامی.