سرمنزل

معنی کلمه سرمنزل در لغت نامه دهخدا

سرمنزل. [ س َ م َ زِ ] ( اِ مرکب ) منزل. مسکن. مقام. ( فرهنگ فارسی معین ). مزیدعلیه منزل بمعنی جای فرودآمدن :
طاقتی کو که به سرمنزل جانان برسم
ناتوان مورم و خود کی به سلیمان برسم.خاقانی.سرمنزل فراغت نتوان ز دست دادن
ای ساربان فروکش کین ره کران ندارد.حافظ.گر به سرمنزل سلمی رسی ای باد صبا
چشم دارم که سلامی برسانی ز منش.حافظ.من به سرمنزل عنقا نه بخود بردم راه
قطع این مرحله با مرغ سلیمان کردم.حافظ.- سرمنزل فنا ؛ کنایه از دنیا. جهان. ( فرهنگ فارسی معین ).

معنی کلمه سرمنزل در فرهنگ معین

( ~ . مَ زِ ) (اِمر. ) [ فا - ع . ] جای فرود آمدن مسافر یا کاروان در میان راه ، منزل ، مسکن .

معنی کلمه سرمنزل در فرهنگ عمید

۱. جای فرود آمدن مسافر یا کاروان در میان راه.
۲. منزل، مسکن.
۳. مقصد.

معنی کلمه سرمنزل در فرهنگ فارسی

جای فرود آمدن مسافریاکاروان درمیان راه، منزل
منزل مسکن مقام . یا سر منزل فنا . دنیا جهان .

جملاتی از کاربرد کلمه سرمنزل

گوشهٔ عزلت بود سرمنزل عزت رهی گنج گوهر بین که در کنج خراب افتاده است
گمان مبر که به سرمنزل مراد رسی مکن خیال که کردی ز عمر برخوردار
ما جنون آوارگان‌، آشفتگی سرمنزلیم در خم دامان زلفی‌گرد ما خواهد شکست
بستم در دل بر رخ یادش که مباد با غیر قدم نهد به سرمنزل من
همت خویش قوی دار که مرغ دل تو جز بدین بال به سرمنزل عنقا نرسد
من برخی شبم که یکی پرده افکند بر قصر پادشاه و به سرمنزل گدای
مرا سرگشتگی نگذاشت بر زانو گذارم سر خوشا منصور کز دارفنا سرمنزلی دارد
سرمنزل توست بی‌نشانی گرد ره کیست کاروان‌ها؟
رفت مجنون ز پی لیلی اگر اندر حی ما سراپرده به سرمنزل سلمیٰ زده‌ایم
جادهٔ سرمنزل ما صد بیابان سعی داشت بیدماغیهای فرصت چون شرر یک گام کرد