معنی کلمه سرم در لغت نامه دهخدا
سرم. [ س َ رَ ] ( ع اِ )درد کون. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
سرم.[ س َ ] ( ع صوت ) کلمه ای است که بدان سگ را زجر کنند،فیقال : سَرْماً سَرْماً. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ).
سرم. [ س ُ ] ( ع اِ ) دهان روده که مخرج ثفل است. ( غیاث ) ( آنندراج ). اندرون دبر مردم. ج ، اسرام. ( مهذب الاسماء ). نام دیگر معاء مستقیم است. ( از ابوعلی سینا در قانون ص 215 ).
سرم. [ س ِ رَ ] ( ترکی ، اِ ) لفظ ترکی است بمعنی دوال خراشیده. ( غیاث اللغات ). دوالی که روی آن را خراشیده باشند تا نرم شود و به همین مناسبت کسی را که از بسیاری کار دستها پینه بسته باشد سرم دست گویند. ( آنندراج ) :
از بهر پای باز تو صیاد لامکان
از پشت شیر لجه خضرا کشد سرم.؟ ( از رشیدی ).رجوع به سیرم شود.