معنی کلمه سرعت در لغت نامه دهخدا
صباسرعتی رعدبانگ ادهمی
که بر برق پیشی گرفتی همی.سعدی.- سرعت انتقال ؛ بزودی دریافتن. فهم مطلبی در اندک زمان.
- سرعت انزال ؛ بیماریی است که آب گاه آرامش زود برجهد. ( یادداشت مؤلف ).
- سرعت فهم ؛ نوع دوم از انواع هفت گانه که در تحت جنس حکمت است و آن عبارت است از آنکه نفس را حرکت از ملزومات به لوازم ملکه شده باشد و در آن تفصیل به مکثی محتاج نشود. ( نفایس الفنون ).
|| زودی و جلدی و چابکی و چالاکی. || شتاب زدگی. ( ناظم الاطباء ).
- سرعت کردن ؛ شتاب کردن و عجله نمودن. ( ناظم الاطباء ).
سرعة. [ س ُ ع َ ] ( ع اِمص ) شتاب. نقیض بطؤ. یقال :عجبت من سرعة ذاک. ( منتهی الارب ) ( ترجمان علامه جرجانی ترتیب عادل بن علی ). زود شدن. ( دهار ). تندی. مقابل بطؤ، کندی. یقال : عجبت من سرعة ذلک الامر؛ عجب شدم از زودی آن کار. ( مهذب الاسماء ). رجوع به سرعت شود.