معنی کلمه سرده در لغت نامه دهخدا
ز خمار بار عشق از دل تو سبک نگردد
ز شراب راح ریحان دو سه سرده گران کش.سیف الدین ( از آنندراج ). || سرکرده و پیشوای میخوارگان. ( برهان ). سرحلقه میخواران. ( رشیدی ). سرحلقه و پیشوای میخوارگان. ( جهانگیری ) ( آنندراج ). || ساقی. ( برهان ) ( آنندراج ) ( رشیدی ) :
سرده بزم شراب است امروز
آنکه دی بود امام اصحاب.کمال الدین اسماعیل.چو من از خویش برستم ره اندیشه نبستم
هله ای سرده مستم برهانم بتمامت.مولوی ( ازآنندراج ).|| جنسی از خربزه. ( برهان ). در هندوستان نوعی از خربزه قیمتی که شیرین ترو درازتر از سایر خربزه ها میباشد. ( آنندراج ). || هر میوه پیش رس. ( برهان ). میوه ای که بعد از میوه پیش رس باشد. ( رشیدی ) ( آنندراج ).
سرده. [ س َ دِه ْ ] ( اِ مرکب ) ظاهراً مقامی چون مقام کدخدایی. ( یادداشت مؤلف ) :
داروغه هندوانه و سرده خیار سبز
کلونده شد محصل و بدران گزیر گشت.بسحاق اطعمه.
سرده. [ س َ دِه ْ ] ( اِخ ) دهی از دهستان تحت جلگه بخش فدیشه شهرستان نیشابور. دارای 301 تن سکنه. آب از قنات. محصول آن غلات. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9 ).