سردست
معنی کلمه سردست در لغت نامه دهخدا

سردست

معنی کلمه سردست در لغت نامه دهخدا

سردست. [ س َ رِ دَ ] ( ص مرکب ) حقیر. || کم عیار. ( غیاث ) ( آنندراج ).
- متاع سردست و سردستی ؛ کالای فرومایه. مأخوذ از کالا که کهنه فروشان بر دوش گذارند و بدست فروشند. ( آنندراج ) :
زلفی که منم تشنه لب موج شکستش
صد نافه چین است متاع سردستش.مفید بلخی.
سردست. [ س َ رِ دَ / س َ دَ ] ( ق مرکب ) فی الفور و چالاکی. || ( اِ مرکب ) نام چوب دست قلندران. ( غیاث ) ( از آنندراج ). || آنچه بالای دو پاچه ٔگوسفند و بز و مانند آن است. ( یادداشت مؤلف ). || قسمتی از دهانه آستین که بر روی آستین برمیگشت در قبا و جبه و نیم تنه و غیره. ( یادداشت مؤلف ). قسمت سفلای آستین که محاذی مچ دست است :
سردست یارم مخمل کاشی.( شعر عامیانه ) ( از یادداشت مؤلف ). || بند دست و مچ دست. ( ناظم الاطباء ) :
سردست بگرفت و پیشش کشید
از آن جایگه پیش خویشش کشید.فردوسی.به بازوان توانا و قوت سردست
خطاست پنجه مسکین ناتوان بشکست.سعدی ( گلستان ).
سردست. [ س َ دَ ] ( اِخ ) نام دهی از ولایت آذربایجان است. ( از نزهةالقلوب ج 3 ص 79 ).

معنی کلمه سردست در فرهنگ عمید

سرپنجه، پنجه، انگشتان دست.

معنی کلمه سردست در فرهنگ فارسی

۱ - مچ دست بند دست . ۲ - با نوک انگشتان گرقتن .
نام دهی از ولایت آذربایجان است

معنی کلمه سردست در فرهنگستان زبان و ادب

{shank} [علوم و فنّاوری غذا] هریک از اندام های حرکتی پیشین دام

معنی کلمه سردست در دانشنامه عمومی

سردست برشی از لاشهٔ گاو و گوسفند می باشد.
این اصطلاح به دو معنا به کار می رود:
• نیم شقهٔ سردست ( Forequarter ) : بخش پیشین شقهٔ گاو و گوسفند است که شامل کف دست ( مغز سردست ) ، سرسینه، ماهیچهٔ ساعد، ۴ دندهٔ پیشین و چهار مهرهٔ اول پشتی و گوشت پیرامون آنها می باشد. این برش حدود یک چهارم لاشهٔ دام را شامل می گردد.
• برشی از نیم شقهٔ سردست که گهگاه به آن «کف دست» ( کف سردست ) یا «مغز سردست» گفته می شود و با حذف سرسینه، دنده ها و ماهیچه از نیم شقهٔ سردست حاصل می شود.
سردست حدود ۲۷ درصد از وزن لاشه را تشکیل می دهد و شامل ماهیچه های دست و شانه می باشد. قطعات سردست در کشورهای مختلف جهان به صورت متفاوت و به قطعات کوچک تر تقسیم شده و به فروش می رسد.
برخی از غذاهایی که با سردست تهیه می شود:
• بریانی: از خوراک های ایرانی است که برای تهیهٔ آن گاه روی سردست گوسفند با چاقو چند برش ایجاد کرده، داخل گوشت را با مخلوط کره و ادویه مزه دار می کنند.
• خوراک سردست بره معطر: از خوراک های ایرانی

معنی کلمه سردست در ویکی واژه

هریک از اندام‌های حرکتی پیشین دام.

جملاتی از کاربرد کلمه سردست

بیک جرعه چنین از هوش رفتی نمود ما بسردستی گرفتی
از روی مدل استرتوکستر به‌طور وسیعی کپی برداری شده‌است، اما همچنان عنوان استرتو تنها متعلق به آن دسته گیتارهایی است که توسط شرکت فندر تولید می‌شوند و نشان فندر استراتوکستر را بر روی سردسته خود منقوش دارند.
در سال ۳۳۶ پ. م در مراسم عروسی کلئوپاترا، دختر المپیاس و فیلیپ، با برادر المپیاس، الکساندر یکم اپیروس، در آیگای فیلیپ توسط سردستهٔ محافظانش به نام پاوسانیاس کشته شد. پاوسانیاس به هنگام فرار پایش به یک گیاه پیچکی گیر کرد و زمین‌خورد و تعقیب‌کنندگانش او را کشتند. دو تن از ملازمان اسکندر به نام‌های پردیکاس و لئوناتوس نیز در میان تعقیب‌کنندگان پاوسانیاس بودند. اشراف و فرماندهان نظامی، اسکندر را در حالی که بیست سال بیشتر نداشت شاه جدید مقدونیه خواندند.
زان آب‌که خود آتش سردست ولیکن در ملک جهان نیست از آن‌ گرم‌تر آبی
بجان و دل نفسش را قبول باید کرد کسی که در ره تحقیق گرم و دل سردست
دومین حضور آمیدالا، در اپیزود دوم: حمله کلون‌ها است که یک دهه بعد از ماجراهای قسمت اول رخ می‌دهد. او اکنون یک سناتور فعال نابو در سنای کهکشانی و سردسته فعالان مخالف جنگ است. در حالی که کهکشان بر اثر تحرکات روزافزون جدایی طلبان تهدید می‌شود، پدمه هدف گروهی از آدم‌کشان مزدور قرار می‌گیرد که توسط جدایی طلبان استخدام شده‌اند، و از آن جان سالم به‌در می‌برد.
جنگ سالاری در اروپا معمولاً رابطه دارد با گروه‌های مختلف دسته‌های سرباز مزدور و سردسته‌های آنها که عموماً قدرت را در مناطق سکونتشان در اختیار داشتند. چنین شرکتهای‌ آزادی در صورتی رشد خواهند نمود که قدرت مرکزی از هم بپاشد. نظیر دورهٔ فترت در تاریخ آلمان بین سالهای ۱۲۵۴ و ۱۲۷۸ یا جنگ‌های صد سالهٔ فرانسه.
بهترین گوشت برای این آش گوشت گردن یا سردست می باشد.
تو ای مشاطه فکر گل مکن از بهر دستارش که بلبل گل به نذر آن سردستار می‌آرد
آه سردست گشاینده دلهای غمین از دل غنچه گره باد سحر باز کند
روز اول که آفرید مرا تن من جبه کرد و سردستار
برآمد فغانی و شور و غریو که هیهات از زور سردست نیو
آن کز اثر کینهٔ او با دم سردست هرگز نکند ز آتش خود گرم اثیرش
هوا گاه سردست و گه گرم و سوزان وفا زو چه جویی ببین بی‌وفایی
الا وقت صبوحست، نه گرمست و نه سردست نه ابرست و نه خورشید، نه بادست و نه گردست