سرد

سرد

معنی کلمه سرد در لغت نامه دهخدا

سرد. [ س َ ] ( ص ) پهلوی «سرت » ، اوستا «سرته » ، قیاس کنید با سانسکریت «سیسیره » ( سرما )، ارمنی «سرن » ( یخ )، «سرنوم » ، «سرچیم » ( یخ بسته و منجمد، از سرما تلف شدن )، کردی «سار» ، افغانی «سر» ، استی «سلد» ( سرما )، بلوچی «سرد، سرت » ، وخی «سور، سوری » ، گیلکی ، فریزندی ، یرنی ، نطنزی «سرد» ، سمنانی و شهمیرزادی «سرد» ، سنگسری و لاسگردی «سرد» . بارد. ضد گرم. چیزی که حرارت را نگاه ندارد. خنک. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). مقابل گرم. ( آنندراج ). بارد. چیزی که حرارت و گرمی نداشته باشد. ( ناظم الاطباء ) :
موی سر جغبوت و جامه ریمناک
وز برون سو باد سرد بیمناک.رودکی.بدین چاه در آب سرد است و خوش
بفرمای تا من بوم آب کش.فردوسی.تا کی از این گنده پیر شیر توان خورد
سرد بود لامحاله هرچه بود سرد.منوچهری.گویند سردتر بود آب از سبوی نو
گرم است آب ما که کهن شد سبوی ما.منوچهری.برنشست روزهای سخت صعب سرد... ( تاریخ بیهقی ).
سرد است هوا هر دم پیش آر می و آتش
چون اشک دل عاشق کز یار همی پوشد.خاقانی. || بی مزه. بی لذت و ناپسند و ناگوار و بی اصل و بی ته. ( ناظم الاطباء ). بی مزه و بی اصل و بی ته. پژمرده. بی اعتنا. ناخوش. ( آنندراج ) :
نه وقت عشرت سرد و نه وقت خلوت شوخ
نه وقت خدمت قاصر نه وقت بار گران.فرخی.گرستن بهنگام با سوک و درد
به از خنده نابهنگام و سرد.اسدی.جفا و جور و حسد را بطبع در دل خویش
نفور و زشت و بد و سرد و خام باید کرد.ناصرخسرو.با نخوت پلنگی و از سگ گداتری
از سگ گران و سرد بود نخوت پلنگ.سوزنی.دریغدفتر اشعار ناخوش و سردم
که بد نتیجه طبع فرخج مردارم.سوزنی.به ترنم هجای من خوانی
سرد و ناخوش بود ترنم خر.سوزنی.مکر آن باشد که زندان حفره کرد
آنکه حفره بست آن مکری است سرد.مولوی.وعده را باید وفا کردن تمام
ور نخواهی کرد باشی سرد و خام.مولوی. || خوش. ( آنندراج ). || بیحس و سست :
کنون گران شدم و سرد و نانورد شدم
از آن سبب که به خیری همی بپوشم ورد.

معنی کلمه سرد در فرهنگ معین

(سَ ) [ په . ] (ص . ) ۱ - خنک ، دمای کم . ۲ - بی مِهر. ۳ - سخن بی مزه ، بی معنی .

معنی کلمه سرد در فرهنگ عمید

۱. آب، هوا یا چیز دیگر که درجۀ حرارت آن کم باشد.
۲. چیزی که دمایش از حد انتظار کمتر باشد: چای سرد.
۳. بی اعتنا، بی توجه: نگاه سرد.
۴. ناگوار، ناخوش آیند: حرف سرد.
۵. بدون جاذبه و گیرایی.
۶. بدون استفاده از اسلحه.
۷. (هنر ) رنگی که احساس سرما را در ذهن تداعی می کند، مانند آبی.
۸. [قدیمی] یکی از مزاج های چهارگانه.

معنی کلمه سرد در فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - چیزی که درجه حرارت آن اندک باشد خنک بارد مقابل گرم . ۲ - افسرده بیحال . ۳ - کلام بی مزه سخن خنک .
دراز ادیم دوختن دوختن چرم را یا سوراخ کردن یا زره بافتن .

معنی کلمه سرد در دانشنامه عمومی

سرد (الیگودرز). سرد، روستایی از توابع بخش زز و ماهرو شهرستان الیگودرز در استان لرستان ایران است.
این روستا در دهستان ماهرو قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۵۵ نفر ( ۹خانوار ) بوده است.
سرد (ترانه مارون فایو). «سرد» تک آهنگی از گروه موسیقی آلترناتیو راک مارون ۵ است که در ۱۴ فوریه ۲۰۱۷  ( ۲۰۱۷ - 02 - ۱۴ ) منتشر شد.
این تک آهنگ در چارت های، پرتغال جزو ده ترانه اول قرار گرفت.

معنی کلمه سرد در دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی سَّرْدِ: بافتن زره
معنی بَارِدٌ: خنک - سرد
معنی سَرْمَداً: دائم ( بعضی گفتهاند : این کلمه از ماده سرد اشتقاق یافته ، و میم آن زیادی است ، و معنای "سرد "پشت سر هم بودن است )
معنی صَرْصَرٍ: باد سخت و سمی - باد بسیار سرد - باد پر سر و صدا ( که مستلزم سخت وزیدن نیز هست)
تکرار در قرآن: ۱(بار)
«سَرد» در اصل به معنای بافتن اشیاء خشن، همانند زره است، جمله «وَ قَدِّرْ فِی السَّرْدِ» مفهومش، همان رعایت کردن اندازه های متناسب، در حلقه های زره و طرز بافتن آن است.
بافتن. در اقرب گوید «سَرَدَ الدَّرْعَ: نَسَجَها» در مجمع آمده: سرد حدید منظم کردن آن است و آن از سردالکلام اخذ شده که حروف در ردیف یکدیگر باشند. . اینکه زره‏ها فراخ به ساز و بافت آنها را اندازه گرفته و یکنواخت کن. این کلمه در کلام اللّه مجید فقط یکبار آمده است .

معنی کلمه سرد در ویکی واژه

دارای دمای نسبی کمتر از بدن انسان یا کمتر از دمای محیط طبیعی او، خنک، دمای کم؛ مقابل گرم.
بی‌مِهر.
سخن بی‌مزه، بی‌معنی.

جملاتی از کاربرد کلمه سرد

دل فسرده بحالش رواست گریه ولی سپند را چکند مجمری کش اخگر نیست
همانا که دل با منت صاف نیست که گفتار سرد تو جز لاف نیست
گل نشکفد ز گلبن افسرده‌خاطران تا ابر دیده را چمن‌آرا نمی‌کنند
گفت حق یا نار کونی شو تو برد آتش آنجا گاه کلّی گشت سرد
بر روی تو شمع همچو من عاشق شد ناگه نفسی سرد زد و دستت سوخت
کند گر امتحان سردی آب نیارد پنجه مرجان دمی تاب
نخواهی آنکه چو سکه قفای گرم خوری مکوب آهن سرد، از سر درم برخیز
طالب آمل گذشت و طبعها افسرده شد کز چه رو آن آتشین گفتار در عالم نماند
زند چون چشمه جوش از سردی آب نماند بر فلک خورشید را تاب
بر مثال زبان مار، به کام بفسردی کس ار کشیدی آه