سرتاپا

معنی کلمه سرتاپا در لغت نامه دهخدا

سرتاپا. [ س َ ] ( اِ مرکب ، ق مرکب ) از سر تا پا. ( آنندراج ). از کله سر تا نوک پا :
تا نیاساید ز دوران آسمان چنبری
قد اعدای تو سرتاپای چون چنبر سزد.سوزنی.ز سرتاپای این دیرینه گلشن
کنم گر گوش داری بر تو روشن.نظامی.نگویم قامتت زیباست یا چشم
همه لطفی و سرتاپا جمالی.سعدی.

معنی کلمه سرتاپا در فرهنگ عمید

۱. سراپا، از سر تا پا.
۲. (قید ) [مجاز] همه، همگی.

جملاتی از کاربرد کلمه سرتاپا

تعجب خود زبان گردیده سرتاپا و می‌گوید که این گلزار دولت گشته پیدا از چه آب و گل
در شکست ما فراقت هیچ تقصیری نکرد پُِرشکن مانند مکتوب است سرتاپای ما
سبحان الله که نیست سرتاپایش عیبی که دلم عنان بگرداند ازو
نمیدانم چه می بود اینکه ساقی داشت در مینا که از یک جرعه اش آتش به جانم ریخت سرتاپا
دفتر عمر مرا ای مرگ سرتاپا بشوی پاک کن با دست خود ما را حساب زندگی
چون نگردم گرد سرتاپای او چون گردباد؟ پاکدامانی که می‌بینم بیابان است و بس
از او او بین که سرتاپایت اینجا حقیقت اوستی هستی تو یکتا
گر فلک سازد جدا از آن گوهر یکتا مرا چون صدف گردد کف افسوس سرتاپا مرا
اسبهایی که اشکانیان پرورش می‌دادند از بهترین اسبهای زمان خود و مایهٔ رشک دیگران بودند. این اسب‌ها در نسا نخستین پایتخت اشکانیان و مناطق همجوار آن پرورش داده می‌شدند. همانطور که گفته شد سواران سنگین‌اسلحهٔ اشکانی و اسبانشان زره‌های فلزی سنگینی بر تن داشتند که سرتاپایشان را می‌پوشاند. آن‌ها همچنین ساز و برگ و اسلحهٔ بسیاری حمل می‌کردند. اشکانیان اسب‌هایی را پروش می‌دادند که بتواند این سنگینی را تحمل کنند و در کارآییشان نیز خللی ایجاد نکند. اشکانیان بخش بزرگی از پیروزی‌های خود را مدیون این اسب‌های چالاک، قوی و باهوش می‌دانستند. پس از انحطاط اشکانیان ساسانیان نیز از این اسب‌ها در نبردها استفاده می‌کردند.
افتاده به پای تو به زاری می گفت سر تا پایم فدای سرتاپایت
گر فلک سازد جدا زان گوهر یکتا مرا چون صدف گردد کف افسوس سرتاپا مرا