معنی کلمه سربسر در لغت نامه دهخدا
یار من محتشمانند و مرا شاعر نام
شاعرم لیکن با محتشمان سربسرم.فرخی.زرق پیش آر چوزراق شود با تو
سربسر باش و همی دار بمقدارش.ناصرخسرو.فردا که از این دیر فنا درگذریم
با هفت هزارسالگان سربسریم.خیام.شخصی در حمام وضو ساخت. حمامی او را بگرفت که اجرت حمام بده. چون عاجز شد تیزی رها کرد، گفت این زمان سربسر شدیم. ( منتخب لطایف عبید زاکانی چ برلن ص 149 ). || ( ق مرکب ) تمام. بکلی. همه. سراسر. از اول تا آخر :
کرا سوخت خرمن چه خواهد مگر
جهان را همه سوخته سربسر.ابوشکور.این جهان سربسر همه فرناس
نز جهان من یگانه فرناسم.ابوشکور.همه گنج من سربسر پیش توست
تو جاوید شادان دل و تندرست.فردوسی.جهان سربسر حکمت و عبرت است
چرا بهره ما همه غفلت است.فردوسی.جهانی پرآشوب شد سربسر
چو از تخت گم شد سر تاجور.فردوسی.ای سربسر تکلف وی سربسر صلف
ابلیس را نبیره و نمرود را خلف.بهرامی.هندوان را سربسر ناچیز کرد
روسیان را داد یکچندی زمان.فرخی.بکاوید کالاش را سربسر
که داند که چه یافت زرّ و گهر.عنصری.مرد را گشت گردن و سر و پشت
سربسر کوفته به کاج و به مشت.عنصری.ما همه سربسر آبستن خورشید و مهیم
ما توانیم که از خلق جهان دور جهیم.منوچهری.از آن سپس که جهان سربسر مر او را شد.
ابوحنیفه ( از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 278 ).
مگر سربسر بجهد که با ستمکاری مردی نیکوصدقه بود. ( تاریخ بیهقی ).
توانگر بدی سربسر مردمان
همه با لباس و همه خانمان.اسدی.جهان را سربسر در خویش می بین
هر آنچ آید به آخر پیش می بین.ناصرخسرو.کثافت همه سربسر در زمی است
لطافت همه سربسر در سماست.ناصرخسرو.ولیکن وصیت میکنم شما را که سربسر مقابله بکنید و... ( کیمیای سعادت ). و جهان را سربسر مسخر فرمان عالی او گرداناد. ( فارسنامه ابن البلخی ص 2 ).