سر بریدن. [ س َ ب ُ دَ ] ( مص مرکب ) جدا کردن سر. باز کردن سر از تن با ابزاری برنده چون خنجر و شمشیر و کارد و مانند آن : ای من آن روباه صحرا کز کمین سر بریدندم برای پوستین.مولوی.طاقت سر بریدنم باشد وز حبیبم سَرِ بریدن نیست.سعدی.نه گر دستگیری کنی خرمم نه گر سر بری بر دل آید غمم.سعدی.
معنی کلمه سربریدن در فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - جدا کردن سر ( انسان و حیوان ) از تن گردن زدن ذبح کردن . یا سر بریدن میبرند . گران میفروشند . جدا کردن سر باز کردن سر از تن با ابزاری برنده چون خنجر و شمشیر و کارد و مانند آن .
همچنین برخی گروههای تروریستی مثل القاعده و داعش، سازمانهای جهادی سلفی و کارتلهای مواد مخدر مکزیک از سربریدن به عنوان روشی برای اعدام و ارعاب دشمنانشان استفاده میکنند.
لیک چون در عشق دعوی دار بود سربریدن سازدش نهمار زود
حاجبی گفتا که هست او بیگناه ازچه سربریدنش فرمود شاه
گر ز من او سربریدن خواستی شهریار از مملکت برخاستی
فنا به رفع بلاهای بیامان سپر است به سوختن ز سرشمع سربریدن رفت
محطوری گستردهٔ فرمانروایی خود را گسترش داد تا اینکه امیر صعده (علی بن احمد بن قاسم) بر او پیروز شد و امر به سربریدن و صلیبکشیدن او نمود. مدت قیام او سه ماه بود. در نفحات العنبر نوشتهٔ ابراهیم بن عبدالله حوثی از قیام او بهعنوان «فتنه» نامبرده شده که «با وجود کوتاهی روزگارش، فتنهای سختتر از فتنه محطوریِ جادوگر در یمن برپا نشد. کشتهشدگان از قیام او را در رجب ۱۱۱۱ق تا پایان رمضان شمارش نمودند، نزدیک ۲۰ هزار نفر رسید.»
چو باد خرد بر دلت بروزد از ان پس ورا سربریدن سزد
زانکه اینجا پای داو اژدهاست عاشقان را سربریدن خون بهاست
کوفی به میهمانی او را طلب نمودند لب تشنه سربریدند آن فرقه عنودش
غافل از نشو و نما نیست کمین آفات سربریدن نکند قطع وفا با ناخن
گر چنان بودی که بودی مرد کار سربریدن کردی اینجا اختیار