سراییدن

معنی کلمه سراییدن در لغت نامه دهخدا

سراییدن. [ س َ دَ ] ( مص ) سرودن. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). نغمه پردازی و سخن سرایی و حرف زدن آدمیان و سرود مرغان باشد. ( برهان ). نغمه کردن و سرود گفتن. ( رشیدی ) ( انجمن آرا ) :
هم آنگاه طنبور در بر گرفت
سراییدن از کام دل درگرفت.فردوسی.قمری همی سراید اشعار چون جریر
صلصل همی نوازد یک جای بم و زیر.منوچهری.

معنی کلمه سراییدن در فرهنگ معین

(سَ دَ ) (مص م . ) نک سرودن .

معنی کلمه سراییدن در فرهنگ عمید

۱. سرود خواندن، آواز خواندن.
۲. شعر خواندن.
۳. شعر گفتن.

معنی کلمه سراییدن در فرهنگ فارسی

( مصدر ) ( سرود سراید خواهد سرود بسرا ( ی ) سراینده سروده سرایش ) ۱ - آواز خواندن تغنی کردن سراییدن . ۲ - ساختن سرود و شعر .

جملاتی از کاربرد کلمه سراییدن

من کجا فن سراییدن اشعار کجا آن چه بر لوح جبین رفت نمی‌گردد حک
تا از خلق نگذری‌، به خالق نرسی. «وَمَنْ یَخْرُج مِنْ بَیْتِهِ مُهاجِراً إِلی اللّهِ وَرَسُولِه ثُمَّ یُدْرِکُه المَوتُ فَقدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَی اللّهِ» این معنی باشد. کجایی‌؟ تو این دیوانهٔ عشق را ندیده‌‬ای که همچون بلبل که از هجران گل سراییدن می‌کند و بانگ و فریاد دارد، و چون گل را بیند از شوق هزار چندان ناله کند! روزگاری بر این شیفته می‌رود که از او، وجود خودم ننگ می‌‬آید! بجز ناله و سوختن سودی نه! پس چون با او باشم چندان از شوق و بیم آنکه مبادا که دیگر بار فراق در میان آید. با ناله و درد می‌‬باشم تو نیز از بهر من مرافقت کن، و این بیت‌ها از سر درد می‌گوی و می‌گری:
چون سراییدن بلبل که خوش آید بر شاخ لیکن آن سوز ندارد که بود در قفسی
مغنی، مصرع شوخی، ز من باید سراییدن که شور میکشان، در بزم هشیاران شود پیدا
هم دل شنود پرده سراییدن دل را می گویم و خود می شنوم، صحبتم این است
همانگاه تنبور را برگرفت سراییدن و ناله اندر گرفت
او در ۱۹۷۷ به نویسندگی روی آورد و تاکنون بیش از ۶۰ اثر تألیف کرده‌است. کودکی، عشق و تنهایی دستمایه خلق بیشتر آثار اوست. آثار بوبن مانند زنجیر به هم پیوسته‌اند، هر یک تصویر دیگری را روشن ساخته و در کنار هم، تابلوی زندگی و افکار نویسنده را شکل می‌دهند. برای او تجربه‌های ساده زندگی ـ کودکی، عشق، تنهایی ـ دستمایه خلق آثاری عاشقانه‌است. بوبن بیش از آن که به مضامین و کلمات اهمیت دهد، به آوا و لحن کلام می‌پردازد؛ با این حال نوشته‌های او سرشار از اندیشه‌اند. اندیشه‌ای که از زندگی عاشقانه اش و از عشقش به زندگی سرچشمه می‌گیرد. برای بوبن نوشتن، سراییدنِ آواهاست.
گویی از لخلخهٔ عود و سراییدن رود بوی‌ گل با دم مرغ سحر آمیخته‌اند
وحش و طیر از اثر نالهٔ من در شورند چون سراییدن داوود، به آیات زبور
مرا به مدح سراییدن تو باعث شد همین بس است چمن را ثواب خنده گل
ای عزیز چه گویی در این مسأله که بلبل را چه بهتر بود: آن به بود که سراییدن او بر گل باشد و راز خود با گل گوید که معبود و مقصود او گل است، یا آنکه او را در قفسی کنی تا دیگری از شکل او و آواز و نغمات او خوش شود و بهره گیرد؟ حقیقت این گفتار مصطفی «لَیْتَ رَبَّ مُحمّدٍ لَمْ یَخْلُق مُحَمَّداً» این است که می‬‌گوید: کاشکی این قالب نبودی تا در بستان الهی بر گل کبریا سراییدن ثنای «لاأحصی ثناءً علَیْکَ أَنْتَ کَما أَثْنَیْتَ علی نفْسِک» می‬‌گفتمی.