معنی کلمه سرای در لغت نامه دهخدا
دور ماند از سرای خویش و تبار
نه سری ساخت بر سر کهسار.رودکی.سرائی است بر کنار مسجد مکه که آن را دار ابویوسف خوانند آن سرای پیغمبر ( ص ) بود و در آن سرای از مادر بزاد. ( ترجمه تاریخ طبری بلعمی ). و اندر وی سرائی است که زبیده کرده است.( حدود العالم ).
می تند گرد سرای و در تو غنده کنون
باز فرداش ببین بر تن تو تارتنان.کسایی.کنون این سرای نشست من است
همه زابلستان بدست من است.فردوسی.برفت یار بیوفا و شد چنین
سرای او خراب چون وفای او.منوچهری.میدانست که چون وی از این سرای فریبنده برود. ( تاریخ بیهقی ). چون آنجا رسد یکسره تا سرای پسرم مسعود شود. ( تاریخ بیهقی ). و سرای بوسهل را فروگرفتند. ( تاریخ بیهقی ).
که ماند نکوکاری ایدر بجای
بود با تو نیکی به دیگر سرای.اسدی.بقا بعلم خدا ورسول و قرآن است
سرای علم و کلید و درست قرآن را.ناصرخسرو.گیتی سرای رهگذران است ای پسر
زین بهتر است نیز یکی مستقر مرا.ناصرخسرو.سرایت آباد و زندگانی بسیار. ( نوروزنامه ).
دایره تنوره بین ریخته نقطه های زر
کرده چو سطح آسمان خط سرای زندگی.خاقانی.امیر ابوالحارث جواب سخت بازداد و فائق به کراهیت از سرای امارت بیرون آمد. ( ترجمه تاریخ یمینی ). عتبی گوید: از سید ابوجعفر شنیدم که بر در سرای او نوشته است. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
سر و تاج آن پیکر دلربای
برآورده تا طاق گنبد سرای.نظامی.نقل است که سرایی عظیم داشت و در آنجاخانه بسیار بوده و تا آن ساعت در آن خانه مقیم بود.( تذکرة الاولیاء عطار ).
چند گردی گرد عالم بی خبر
دل سرای خلوت دلدار کن.عطار.- بستانسرای :
نگه داشت بر طاق بستانسرای
یکی نامور بلبل خوش سرای.سعدی.- دولت سرای :
بیا ساقی آن آب حیوان گوار
به دولت سرای سکندرسپار.نظامی.- مهمان سرای :
ز قدر و شوکت سلطان نگشت چیزی کم
ز التفات به مهمانسرای دهقانی.