سراپا

معنی کلمه سراپا در لغت نامه دهخدا

سراپا. [ س َ ] ( اِ مرکب ) ( از: سر+ «َا» واسطه + پا ). سراپای. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). همه و تمام. ( برهان ). سرتاپا و همه و تمام. ( آنندراج ). تمام از اول تا آخر. ( غیاث ) :
بزندانیان جامه ها داد نیز
سراپای و دینار و هرگونه چیز.فردوسی.چو دیدم کنون دانش و رای تو
دروغست یکسر سراپای تو.فردوسی.کمابیش ِ سخا دید آنکه او را دید در مجلس
سراپای ِ هنر دید آنکه او را دید در میدان.فرخی.همچون رطب اندام و چو روغَنْش سراپای
همچون شبه زلفکان و چون دنبه اَلَست.عسجدی.از بس که جرعه بر تن افسرده زمین
آن آتشین دواج سراپا برافکند.خاقانی.جستم سراپای جهان شیب و فراز آسمان
گر هیچ اهلی در جهان دیدم مسلمان نیستم.خاقانی.ملک در سراپای آن جانور
بعبرت بسی دید و جنبید سر.نظامی.بدیدار و گفتار جان پرورش
سراپای من دیده و گوش بود.سعدی.همچو گلبرگ طری هست وجود تو لطیف
همچو سرو چمن خلد سراپای تو خوش.حافظ.|| خلعت. ( غیاث اللغات ).

معنی کلمه سراپا در فرهنگ معین

(سَ ) (اِمر. ) سرتاپا، سرتاپای انسان ، قد و بالا، اندام .

معنی کلمه سراپا در فرهنگ عمید

۱. سرتاپای انسان، قدوبالا، اندام.
۲. (قید ) [مجاز] همگی، کلاً، تماماً.
۳. (صفت ) [مجاز] همه، تمام.

معنی کلمه سراپا در فرهنگ فارسی

سراپای، سرتاپا، قدوبالا، اندام

معنی کلمه سراپا در ویکی واژه

سرتاپا، سرتاپای انسان، قد و بالا، اندام.

جملاتی از کاربرد کلمه سراپا

جز آن که سراپای جوان گردد و جوید در وادی اصلاح‌، ره تازه شدن را
سوختم سد بار پیش او سراپا همچو شمع پرسد اکنون باعث سوز و گداز از من هنوز
شاخ گل را از سراپا چهره تنها نازک است نازک اندامی که من دارم سراپا نازک است
خویی در دوران دودمان پهلوی برای مقابله با سانسور از زبان نمادین ویژه‌ای استفاده می‌کرد. او گنجینهٔ تصاویر جاودان شاعران کهن را بکار می‌گرفت. اما آن را –همانند دیگر نمایندگان مکتب نمادگرایان اجتماعی که او نیز به آن تعلق داشت و خدمت بزرگی به آن کرد– با درونمایه نو و سراپا دیگری پر می‌کرد. به این ترتیب، او یکی از جانشینان جدی آن نسل از شاعران متعهد است که مانند نیما یوشیج قلمشان سلاحی برای مبارزه علیه سرکوب‌های اجتماعی و سیاسی، و پیش از هر چیز علیه خفه کردن ادبیات و در راستای رسیدن به آزادی اندیشه و بیان بوده است.[نیازمند منبع]
اسیر عالم جسمم شوم سراپا جان دمی که از قفس تن دهند پروازم
دوش گریان می‌شدم قصاب از کویش که ریخت آن سراپا ناز بر زخم دلم خندان نمک
چیستم من مشت خاکی تیره آلوده برنگ قطره ای افشان بخاکم تا سراپاجان شوم
سراپا دیده شو ای فیض همچون آب و آئینه که تا به بینی عیان هر جا جمال طلعت یزدان
چه بهشتی تو که چون کنج لب و گوشه چشم نیست جایی که نباشد زسراپای تو خوش
به سراپای تو ای سرو سهی قامت من کز تو فارغ سر مویی به سراپایم نیست
دل و هوش از آن مرد، بیگانه شد سراپای او محو آن خانه شد
زئوس نیز گرفتار همین نگرانی شد، و بعد از پیش‌گویی دربارهٔ فرزند اولین همسرش متیس، که قرار بود خدایی بزرگ‌تر از زئوس را به دنیا آورد، او را بلعید. . متیس در آن زمان آتنا را در شکم خود داشت، و در نهایت بعد از رشد کامل به صورت زنی کامل و سراپا پوشیده در زره و اسلحه، از پیشانی زئوس خارج شد.