سران

معنی کلمه سران در لغت نامه دهخدا

سران. [ س َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان میان ولایت بخش حومه شهرستان مشهد. دارای 180 تن سکنه است. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9 ).
سران. [ س ِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان ززوماهرو بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. دارای 140 تن سکنه است. آب آن از چشمه و قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و لبنیات. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6 ).

معنی کلمه سران در فرهنگ عمید

بزرگان، رؤسا.

معنی کلمه سران در فرهنگ فارسی

دهی است از دهستان ززو ماهر و بخش الیگودرز شهرستان بروجرد .

جملاتی از کاربرد کلمه سران

ندیده‌اید سرانجام این تماشاگه به چشم نقش قدم سوی هم نگاه‌کنید
همانا که پیکار مازندران همانا گرز و کوپال من با سران
وز آن رو سراندیبیان را خبر شد از کار و کردار آن سیمبر
نراند کس آن کاو بر انده ست نیز سرانجام بگذشت و بگذاشت چیز
چو گرزوس خود بخت بر گشته دید سران سپه را همه کشته دید
تا بار دگر خسرو دل بر پسران ننهد در کشمکش عشقت نیکوش سزا کردم
سران همچو اسب و به تن آدمی دل پهلوان گشت از ایشان غمی
نمود دیر زمانی به آفتاب نگاه ملول گشت سرانجام زان هوسرانی
بتخت پادشاهی چون بر آمد سران ملک را پا از سر آمد
شماریم خود را همه همسران نخندیم بر گریهٔ دیگران