معنی کلمه سرآب در لغت نامه دهخدا
ندیده تنبل اوی و بدیده مندل اوی
دگر نماید و دیگر بود بسان سرآب.رودکی.نپرّید بر آسمانش عقاب
از آن بهره ای شخ و بهری سراب.فردوسی ( شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 3 ص 1141 ).به چه ماند جهان مگر به سرآب
سپس ِ او تو چون روی بشتاب.ناصرخسرو.چند در این بادیه خوب و زشت
تشنه بتازی به امید سرآب.ناصرخسرو.ترا ز گردش ایام نیز اگر گله ایست
به رود نیل رسیدی مخر غرور سرآب.ابوالفرج رونی.رهی گرفتم در پیش برکه بود در او
بجای سبزی سنگ و بجای آب سرآب.مسعودسعد.آن مصر مملکت که تو دیدی خراب شد
وآن نیل مکرمت که تو دیدی سرآب شد.خاقانی.تشنه دل به آب می نرسد
دیده جز بر سرآب می نرسد.خاقانی.از گشت روزگار سلامت مجوی از آنک
هرگز سرآب پر نکند قربه سقا.خاقانی.چشمه سرآب است فریبش مخور
قبله صلیب است نمازش مبر.نظامی.در پیش عکس رویت شمس وقمر خیالی
در جنب طاق چشمت نیل فلک سرآبی.عطار.خفته باشی بر لب جو خشک لب
میروی سوی سرآب اندر طلب.مولوی.ای تشنه بخیره چند پویی
این ره که تو میروی سرآبست.سعدی.دور است سر آب از این بادیه هشدار
تا غول بیابان نفریبد به سرآبت.حافظ.کار دست درفشانت ناید از ابر بهار
تشنگی ننشاند ارچه آب را ماند سرآب.ابن یمین.جلوه خورشید و ما هم از تو کی بخشد شکیب
کی شنیدستی که گردد تشنه سیرآب از سرآب.قاآنی.