معنی کلمه سدی در لغت نامه دهخدا
سدی. [ س َ دا ] ( ع اِ ) تار جامه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). خلاف لحمه. ( اقرب الموارد ). تار. ( زمخشری ). رشته ها و نخ های دراز افقی کشیده نسیجی مقابل لحمه که نخ های کوتاه عمودی گونه منسوجی بود. ( یادداشت مؤلف ). || تری شب. ( منتهی الارب ). الندی اوندی اللیل. و گفته اند سدی ، تری اول شب است و ندی تری آخر شب. ( اقرب الموارد ). نیم شب. ( مهذب الاسماء ). || غوره سبز و تر. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ). بلغت اهل مدینه غوره خرما باشد و آن را خلال نیز گویند. ( برهان ) ( الفاظ الادویه ). || شهد. || نیکویی. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). || شتر بخود گذاشته. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). مهمل سرخود.
سدی. [ س َدْی ْ] ( ع مص ) سست و فروهشته شدن غلاف چیزی. ( منتهی الارب ). || دراز کردن دست بسوی کسی. || گام فراخ نهادن. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ).
سدی. [س ُدْ دی ی ] ( اِخ ) لقب اسماعیل بدان جهت که در سده مسجد کوفه نشسته روی بندها و سرافکندنیهای زنان میفروخت. ( ناظم الاطباء ). رجوع به اسماعیل بن عبدالرحمن در همین لغت نامه و رجوع به امتاع الاسماع 100 و عیون الاخبار ج 2 ص 301 و ج 3 ص 380 و عقدالفرید ج 2 ص 83 و 195 و ضحی الاسلام ج 3 ص 116 و روضات الجنات ص 101 شود.