سخون

معنی کلمه سخون در لغت نامه دهخدا

سخون. [ س ُ ] ( اِ ) بمعنی سخن که کلام باشد. ( برهان ) ( آنندراج ) ( غیاث ) :
بودنی بود می بیار اکنون
رطل پر کن مگوی بیش سخون.رودکی.ترسم کآن وهم تیزخیزت روزی
وهم همه هندوان بسوزد بِسْخون.دقیقی.
سخون. [ س َ ] ( ع ص ) شوربای گرم کرده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). خوردنی دیگرباره و گرم کرده. ( مهذب الاسماء ).
سخون. [ س ُ ] ( ع مص ) اشک گرم گریستن چشم ، یعنی محزون و غمناک شدن. ( منتهی الارب ).

معنی کلمه سخون در فرهنگ معین

(سُ خُ ) (اِ. ) سخن .

معنی کلمه سخون در فرهنگ عمید

= سخن: بودنی بود می بیار اکنون / رطل پر کن مگوی بیش سخون (رودکی: ۵۴۶ ).

معنی کلمه سخون در فرهنگ فارسی

( اسم ) سخن : بودنی بود می بیارا اکنون رطل پر کن مگوی بیش سخون . ( رودکی ۱۱٠۷ )
اشک گرم گریستن چشم یعنی محزون و غمناک شدن .

معنی کلمه سخون در ویکی واژه

سخن.

جملاتی از کاربرد کلمه سخون

راسخون در علوم مردانند که سر از امر حق نگردانند
بودنی بود، می بیار اکنون رطل پرکن ، مگوی بیش سخون
هرکه تن دشمنست و یزدان دوست دانکه والرّاسخون فی‌العلم اوست
به جز شگفتی و حیرت همی چه افزاید؟ از آنچه دیدی و گفتند گونه گونه سخون
اسخون‌هوفن ۳ متر بالاتر از سطح دریا واقع شده‌است.
هرکه تن دشمنست و یزدان دوست داند الرّاسخون فی‌العلم اوست
و وی را کلام عالی است و اشارت دقیق اندر حقیقت محبت و وی آن بود که از حجاز می‌آمد، اهل فید گفتند: «ما راسخون گوی.» بر منبر شد و سخن می‌گفت، مستمع نداشت. روی به قنادیل کرد و گفت: «با شما می‌گویم.» آن همه قندیل‌ها درهم افتاد و خرد بشکست.
أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً ای أ تطالبهم یا محمد علی ما آتیتهم به من الرّسالة جعلا. فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ ای فهم من غرم ذلک الجعل مُثْقَلُونَ: لا یطیقونه أَمْ عِنْدَهُمُ الْغَیْبُ ای عندهم اللّوح المحفوظ، فهم یکتبون منه و یستنسخون منه و قیل: الْغَیْبُ ما غاب عنه من خفیّ معلوماته و لطف تدبیره و کلّ ذلک تنبیه علی فساد ما هم علیه مقیمون اتّباع الهوی.
اسخون‌هوفن جزئی است از بخش کریمپنروَرد.
و این سخون دو گروه است: یکی آنان که نسبت به علم کنند مر جاه خلق را و طاقت معاملت آن ندارند و به تحقیق علم نرسیده باشند، عمل را از آن جدا کنند؛ که نه علم دانند نه عمل، تا جاهلی گوید: «قال نباید، حال باید»، و دیگری گوید: «علم باید، عمل نباید».
دل از خرد به موجد کل بسته است خاک فسرده و گل مسخون را
هر خط که او نویسد شیرین ازان بود کان هست صورت سخونان چو شکرش