معنی کلمه سخط در لغت نامه دهخدا
عیش ناخوش همی کنی به سخط
سود بیخود چرا کشی به ستم.مسعودسعد.یکی از سکرات ملک آن است که خاینان را... آراسته دارد و ناهمال را به وبال سخط مأخوذ. ( کلیله و دمنه ). سخط... از علتی زاید. ( کلیله و دمنه ).
سخط. [ س ُ / س ُ خ ُ ] ( ع مص ) خشم گرفتن و ناخشنود شدن. ضد رضا. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).