معنی کلمه سخت در لغت نامه دهخدا
پیر فرتوت گشته بودم سخت
دولت تو مرا بکرد جوان.رودکی.برده دل من به دست عشق زبون است
سخت زبونی که جان و دلْش زبون است.جلاب.پس چون پیغمبر صلی اﷲ علیه و سلم بخانه اندر دلتنگ شدی بکوه حرا رفتی و... از این حال خدیجه سخت اندوهگین بودی. ( ترجمه تاریخ طبری بلعمی ). هشام بن عبدالملک آگاه شد از کشتن عمرو و تافته شد سخت و بر خالد انکار کرد. ( ترجمه تاریخ طبری بلعمی ).
مثال بنده و تو ای نگار دلبر من
بقرص شمس و به ورتاج سخت میماند.آغاجی.شکر و پانید و انگبین و جوز هندی... سخت بسیار است. ( حدود العالم ).
چو بشنید پیران غمی گشت سخت
بلرزید بر سان شاخ درخت.فردوسی.آنچه کرده ست زآنچه خواهد کرد
سختم اندک نماید و سوتام.فرخی.سختم عجب آید که چگونه بردش خواب
آن را که بکاخ اندر یک شیشه شراب است.منوچهری.زآن خجسته سفر این جشن چو باز آمد
سخت خوب آمد و بسیار بساز آمد.منوچهری.نصر احمدرا این اشاره سخت خوش آمد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 101 ). امیر گفت رضی اﷲ عنه سخت صواب آمد. ( تاریخ بیهقی ). و آن قصه برمکیان سخت معروف است. ( تاریخ بیهقی ).
حصن هزار میخه عجب دارم
سست است سخت پایه ستوارش.ناصرخسرو.این جهان پیرزنی سخت فریبنده ست
نشود مرد خردمند خریدارش.ناصرخسرو.سوی حکما قدر شما سخت بزرگست
زیرا که بحکمت سبب بودش مائید.ناصرخسرو.و او را «انوشیروان » خود تصنیفات و وصایاست که تأمل آن سخت مفید باشد. ( فارسنامه ابن البلخی ص 96 ). منذر از این سخن از وی [ بهرام گور ] سخت پسندیده آمد. ( فارسنامه ابن البلخی ص 75 ).
داند ایزد که سخت نزدیک است
دل بتو گر تنم ز تو دور است.مسعودسعد.خجل و طیره ام ز دشمن و دوست
نیک رنجور و سخت حیرانم.مسعودسعد.