معنی کلمه سج در لغت نامه دهخدا سج. [ س َج ج ] ( ع مص ) بگل کردن دیوار را. ( منتهی الارب ). در عربی گل بدیوارمالیدن. ( برهان ). || رقیق و تنک شدن پلیدی. ( منتهی الارب ). نرم شدن چیزی غلیظ بود. ( برهان ).سج. [ س َ ] ( اِ ) رخساره. ( برهان ) ( جهانگیری ) ( شرفنامه ) ( آنندراج ) : چون برفتم سوی کعبه بهر حج سخ بسنگ سود سودم زرد سج.قاضی نظام ( از رشیدی ).سج. [ س ُ ] ( اِ ) سرین و کفل. ( برهان ) ( جهانگیری ).
جملاتی از کاربرد کلمه سج چه در قبله آرزوی ملک چه در سجده گاه شکوه فلک چون گلستان گشتهام صد رنگ و خوش مر مرا سجده کن از من سر مکش در سال ۱۳۲۸ ساخت مسجد فخرالدوله به همت او در نزدیکی خانهاش به پایان رسید. سجود قبله روی تو می کند دل من صلوة دایمم این است و قبله گاه صلات بجز صورتت سجده بر هرچه آرم شود بی گمان لات و عزّی مصور هم نمودار سجود صمد است شمنان را که هوای صنم است ز فرق تا قدمم صرف سجده شد بیدل چو خامه رفتهام از خود به سعی پیشانی نه شنودم هیچ جا بانگ نماز نه دری بر هیچ مسجد بود باز