ستدن

معنی کلمه ستدن در لغت نامه دهخدا

ستدن. [ س ِ ت َ دَ ] ( مص ) پهلوی «ستتن » . گرفتن. دریافت کردن. رجوع کنید به استدن. ستادن. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). گرفتن. ( آنندراج ) ( غیاث ) :
کآن تبنگو کاندر آن دینار بود
آن ستد زیدر که ناهشیار بود.رودکی.و این ناحیت بستدند و این جا مقیم شدند.( حدود العالم ).کس این گنج نتواند از من ستد
بد آید بمردم ز کردار بد.فردوسی.از او بستد آن نامه مرد جوان
ز رفتن پر اندیشه بودش روان.فردوسی.مینمود اورا کاین از تو توانم ستدن
ره تبه کردن تو خود ز بنه بود گناه.فرخی.روز بیکار و روز کردن کار
بستدندی ز شیرشرزه شکار.عنصری.نه هر چه یافت کمال از پیَش بود نقصان
نه هر چه داد ستد باز چرخ مینایی.منوچهری.ز من مستان ز بی مهری روانم
که چون تو مردمم چون تو جوانم.( ویس و رامین ).اشارت کرد سوی بونصر مشکان که منشور و نامه بباید ستد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 377 ). آنچه از او میباید ستد، مبلغ آن بنویسد و به عبدوس دهد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 367 ). صاحب بریدان و قضاة وصاحب دیوان خداوند باشند و مال می ستانند و بما میدهند به بیستگانی. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 514 ).
همی بستد سنان من روان ها همچو بویحیی
همی برشد کمیت من بتاری همچو کرّاتن.فرقدی.یک درم از کس بناحق نتوانستدی ستدن. ( نوروزنامه ).
طالب شاه عادل است جهان
تو نیت خوب کن جهان بستان.سنایی.نامه ز منقار مرغ بستد و بر خواند
نعره تحسین ز خاص و عام برآمد.خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 146 ).این بگفت و دوات بر من زد
اسب و ساز و سلیح من بستد.نظامی.مال یتیمان ستدن کار نیست
بگذر کاین عادت احرارنیست.نظامی.انصار دین زمام اختیار از دست ایشان بستدند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 286 ). باریتعالی بسبب سیف الدوله انتقام از ایشان بستد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 206 ).
دلبر از ما بصد امّید ستد اول دل
ظاهراً عهد فرامش نکند خلق کریم.حافظ.- انصاف ستدن ؛ انصاف خواستن. انصاف گرفتن :
بخراسان روم انصاف ستانم ز فلک
کآن ستم پیشه پشیمان بخراسان یابم.

معنی کلمه ستدن در فرهنگ معین

(س تَ دَ ) [ په . ] (مص م . )نک ستاندن .

معنی کلمه ستدن در فرهنگ عمید

گرفتن چیزی از دیگری، ستاندن.

معنی کلمه ستدن در فرهنگ فارسی

استدن، گرفتن، گرفتن چیزی ازکسی، گرفته، دریافت
( مصدر ) ( ستد خواهد ستد بستان ستنده ستده ) یا ستدن و دادن . داد و ستد معامله خرید و فروش کردن .
پهلوی ستتن است گرفتن . دریافت کردن .

معنی کلمه ستدن در ویکی واژه

نک ستاندن.

جملاتی از کاربرد کلمه ستدن

و همچنین ارواح انسانی از لطافت ارواح ملکی بود و ارواح ملکی از لطافت ارواح جن بود و ارواح جن از لطافت ملکوتیات مختلف بود. آنچ لطافت روح انسانی بود بستدند و از ان جان دل ساختند.
بعد از آن نزد خلیفه آمدند کام خود را از خلیفه بستدند
باز بعضی از کتبها دم زدند داد خود از صورت حس بستدند
مگر هوای دلی از تو بستدند بقهر مگر شرنگ غذا کرده ای بجای شکر
شرط اول آن که به سبب ستدن وی سلطان اعتقاد نکند که مال وی خود حلال است و اگر نبودی وی نستدی که آن دلیر گردد بر کسب حرام و شر این از خیر تفرقه بیش بود.
جانی ز تو بستدند و دادند فرزند تو را به گاه تصویر
سپس با همان دارش آتش زدند چنین کیفر کرده را بستدند
أَ وَ کُلَّما عاهَدُوا عَهْداً الآیة... ابن عباس گفت سبب نزول این آیت آن بود که مصطفی ع جهودان را گفت که خدای عز و جل پیمان ستد از شما که مرا استوار گیرید، و آنچه آوردم از کتاب و پیغام قبول کنید، و شرع حنیفی و دین اسلام و صفت من که پیغمبرم پنهان نکنید، و ذلک فی قوله تعالی وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ لَتُبَیِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَ لا تَکْتُمُونَهُ پس مالک بن الضیف آن را منکر شد و گفت و اللَّه ما عهد الینا فی محمد عهد و لا میثاق بر ما هیچ عهد نگرفتند و هیچ پیمان نستدند در کار محمد. پس رب العالمین آیت فرستاد.
وَ أَخْذِهِمُ الرِّبَوا و ربا ستدن ایشان، وَ قَدْ نُهُوا عَنْهُ و ایشان را باز زده بودند از آن، وَ أَکْلِهِمْ أَمْوالَ النَّاسِ بِالْباطِلِ و خوردن ایشان مالهای مردمان بباطل، وَ أَعْتَدْنا لِلْکافِرِینَ مِنْهُمْ عَذاباً أَلِیماً (۱۶۱) و ساخته‌ایم کافران را از ایشان عذابی دردنمای.
پس در راهی سقایی دیدم. پاکیزه آبی به من داد، وبه کسی که با من بود اشارت کردم. یک دینار به وی داد. قبول نکرد و گفت: تو اسیری و دربند. جوانمردی نبود از چنین اسیر و غریب و بندی چیزی ستدن.