ستان

ستان

معنی کلمه ستان در لغت نامه دهخدا

ستان. [ س ِ ] ( ص ، ق ) برپشت خوابیده. ( برهان ). پشت بازافتاده و به پشت خوابیده. ( آنندراج ). بازخفته بقفا. ( حفان ). بر قفا خفته. ( صحاح الفرس ). برپشت غلطیدن. ( شرفنامه ). بر پشت بازخفته. ( اوبهی ). کسی که بر پشت خود خوابیده باشد. ( غیاث ) :
یاد کن زیرت اندرون تن شوی
تو بر او خوار خوابنیده ستان.رودکی ( احوال و اشعار، سعید نفیسی ص 1021 ).دو زآن پیمبر بشکست و هر دوان آن روز
فکنده بود ستان پیش کعبه پای بسر.فرخی.از پی آنکه مرا تو صله ها دادی و من
اندر آن وقت بخیمه در خوش خفته ستان.فرخی.این ز اسب اندر فتاده سرنگون
وآن بزیر پای اسب اندر ستان
هر ماه بشهری علم شاهی شاهان
زیر سم اسبانْش نگون باد و ستان باد.فرخی.گذری گیر از آن پس بسوی لاله ستان
طوطیان بین همه منقار بپر خفته ستان.منوچهری.فکنده سر نیزه جان ستان
یکی را نگون و یکی را ستان.اسدی.روی نخواهی که بقبله کنی
تات نخوابند چو تخته ستان.
ناصرخسرو ( دیوان چ کتابخانه طهران ص 317 ).
شاد باش ای مطاع فتنه نشان
ای ز امن تو خفته فتنه ستان.ابوالفرج رونی.رفتن مراز بند بزانوست یا به دست
خفتن چو حلقه هاش نگونست یا ستان.مسعودسعد.او را یافت به ستان خفته. ( تفسیر ابوالفتوح ).
می فتند از پرّ تیرت بر زمین شیران نگون
می پرند از فرّ عدلت بر هوا مرغان ستان.سیدحسن غزنوی.شیر گردون چو عکس شیر در آب
پیش شیر علم ، ستان باشد.انوری.وز زلزله ٔحمله چنان خاک بجنبد
کز هم نشناسند نگون را و ستان را.انوری.دیریست که این فلک نگون است
زودش چو زمن ستان ببینم.خاقانی.پیل باید تا چو خسبد او ستان
خواب بیند خطه هندوستان.مولوی.آن بیابان پیش او چون گلستان
می فتاد از خنده او چون گل ستان.مولوی.از غزا بازآمدند آن تازیان
اندر آخر جمله افتاده ستان.مولوی. || ( نف مرخم ) ستاننده را گوینده که چیزی گیرنده باشد. ( برهان ): جانستان. دادستان. دل ستان. کین ستان. گیتی ستان. ملک ستان. می ستان :

معنی کلمه ستان در فرهنگ معین

(سَ یا س ) (ص . ) به پشت خوابیده .
( ~ . ) (اِ. ) آستانه (در )، کفش کن .
(س ) [ په . ] (پس . ) ۱ - پسوند مکان . الف - به اسم ذات پیوندد دال بر بسیاری و فراوانی دارد: بوستان ، گلستان ، نیستان . ب - به اسم معنی پیوندد و افادة محل کند:فرهنگستان ، دادستان . ج - به اسم خاص پیوندد و افادة محل کند:بلوچستان ،کردستان ، افغانستان . ۲ -
( ~ . ) (ری . اِفا. ) در ترکیب به معنی «ستاننده » آید: دلستان ، جانستان .

معنی کلمه ستان در فرهنگ عمید

۱. جای فراوانی چیزی (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): باغستان، تاکستان، خارستان، ریگستان، سروستان، سنبلستان، گلستان، گورستان، نخلستان، نیستان.
۲. با نام های اقوم و طوایف ترکیب می شود: ارمنستان، افغانستان، انگلستان، بلوچستان، تاجیکستان، ترکستان، عربستان، کردستان، گرجستان، لرستان، هندوستان. &delta، چون حرف آخر اسم های فارسی ساکن است هرگاه به اسمی ملحق شود حرکت قبل از «س» به حرف پیش از آن داده می شود، مانند گُل که گُلِستان می گویند. در اسم هایی که حرف آخر آن ها «و» باشد حرکت «س» حذف می شود، مثل بوستان. در اسم هایی که حرف آخر آن ها «ه» باشد حرکت «س» تلفظ می شود، مثل لاله که لاله سِتان می گویند. در شعر گاهی به ضرورت وزن حرف سین تلفظ می شود و گُلِستان را گُلسِتان می گویند: آن بیابان پیش او چون گُلسِتان / می فتاد از خنده او چون گُل ستان (مولوی: ۴۸۶ ).
آن که به پشت روی زمین دراز کشیده باشد، به پشت خوابیده، طاق باز: فکنده سر نیزۀ جان ستان / یکی را نگون و یکی را «ستان» (اسدی: ۲۲۱ ).
آستانه، درگاه، درگه، جلو در خانه، کفش کن: به جای شنگرف اندر نگارهاش عقیق/ به جای ساروج اندر ستان هاش دُرَر (فرخی: ۱۲۹ حاشیه ).
۱. = ستاندن
۲. ستاننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): جان ستان، دادستان، دل ستان، کشورستان.

معنی کلمه ستان در فرهنگ فارسی

( اسم ) آستانه ( در ) آستان کفش کن

معنی کلمه ستان در دانشنامه عمومی

ـستان پسوندی فارسی است که به معنای «جا، مکان، یا سرزمین» است. این پسوند در زبان فارسی بسیار پرکاربرد است و برای نامیدن جاهای گوناگونی به کار می رود. این پسوند از - sthāna در زبان هند و ایرانی از - sthāna در زبان هندو آریایی پسوندی با همین معنی بوده است. در هندو آریایی sthāna به معنی مکان بوده است و با واژه لاتین state و status به معنی ایستادن و قرار گرفتن هم ریشه است. این پسوند در نام بسیاری از مناطق آسیای میانه و جنوب آسیا جایی که مردمان هند و ایرانی در دوره باستان در آنجا سکونت داشتند مشخص است. به هر حال این پسوند در زبان فارسی مانند نام ریگستان ( مکان ریگ ) یا در اردو گلستان ( مکان گل ) در هندی دیوستان ( مکان دیو ) رایج است. این پسوند ریشه در زبان های هند و ایرانی و در نهایت در زبان های هند و اروپایی دارد. در زبان نیا هند و اروپایی با stā - ( ایستادن ) آغاز می شود که ریشه واژه stand در انگلیسی، stāre در لاتین و histamai در یونانی است که همه به معنی ایستادن هستند، همان طور که در زبان پشتون tun ( به معنی سرزمین خانگی یا محل زندگی: البته "تون" {"دون"} شکل متحول "دان" فارسی است، در "کاهدان"، "ناودان" و غیره ) . در روسی stan ( زیستگاه یا مکان اقامت نیمه دائمی ) است. در زبان های بوسنیایی و صربی و کرواتی stan در معنی مدرن معنی آپارتمان می دهد و در گذشته معنی محل زندگی می داد. همچنین ریشه این واژه را در زبان های ژرمنی می شود در واژه Stand به معنی محل و مکان یافت و Stadt در آلمانی، stad/sted در هلندی و اسکاندیناوی، stêd در فریسی غربی، stead در انگلیسی همه به معنی شهر هستند. پسوند ستان مشابه پسوند - land است که در بسیاری از نام های مکان های گوناگون قابل مشاهده است. مکان های با پسوند ـستان در گذشته بخشی از ایران زمین بوده است. ـستاندار یا استاندار عنوانی اداری بود که حاکمان استان در زمان امپراتوری ساسانی در ایران از آن استفاده می کردند.
کشورها و مناطق زیادی در آسیا و اروپا پسوند «ستان» را در نام خود دارند. به این صورت که نام این کشورها ترکیبی از نام نژاد مردم آن کشور یا منطقه و پسوند «ستان» است، که به معنای سرزمین آن مردم محسوب می گردد؛ مانند تاجیکستان، که به معنای «سرزمین تاجیک ها» است.
۱ - ۷ کشور آسیای میانه پسوند «ستان» به صورت رسمی و جهانی را در نام خود دارند؛ که عبارتند از: افغانستان، ازبکستان، پاکستان، تاجیکستان، ترکمنستان، قرقیزستان، و قزاقستان. ارمنستان ( به زبان ارمنی: هایاستان ) نیز پسوند ستان را در نام خود دارد ولی در جهان با نام ارمنیا ( Armenia ) خوانده می شود.

معنی کلمه ستان در ویکی واژه

آستانه (در)
پسوند مکان. الف - به اسم ذات پیوندد دال بر بسیاری و فراوانی دارد: بوستان، گلستان، نیستان. ب - به اسم معنی پیوندد و افادة محل کند:فرهنگستان، دادستان. ج - به اسم خاص پیوندد و افادة محل کند:بلوچستان، کردستان، افغانستان.
پسوند زمان: تابستان، زمستان.
اِ
در ترکیب به معنی «ستاننده» آید: دلستان، جانستان.
به پشت خوابیده.
، کفش کن.

جملاتی از کاربرد کلمه ستان

گاه گاهی سوی کوهستان دل آید از آنها یکی مهمان دل
شوق را صبر محال است عنانگیر شود که شنیده است نیستان قفس شیر شود؟
خیز که مرغ سحر زد به گلستان صفیر خواب گران دور شد از سر برنا و پیر
ز باد تند لرزان است شاخ بید چون جانی میان گلستان قمری نوا خوانست چون قاری
چو عشق مالک امر تو شد از آن پس ملک بده بهر که خوهی وز ملوک بستان تیغ
شوم گردن فراز ار بر تن من سری شایسته آن آستان هست
چنین که نرگس و گل چشم را به صحن چمن همی نهند، مگر آستان سلطان است