معنی کلمه سبیکه در لغت نامه دهخدا
عناب و سیم اگر نَبُوَدْمان روا بود
عناب بر سبیکه سیمین او بس است.ابوالمؤید بلخی.پدید شد ز فلک مهر چون سبیکه زر
که هیچ تجربه نتواند آن عیار گرفت.مسعودسعد.از آن سبیکه زر کآفتاب گویندش
زند ستامی کان را ستارگان خوانند.مسعودسعد.و زر به شوشه ها و سبیکه ها میکردند. ( مجمل التواریخ ).
سبیکه فروریخت در نای تنگ
برآمدزر سرخ یاقوت رنگ.نظامی.
سبیکه. [ ] ( اِخ ) نام مادر محمد تقی سبیکه نوبیه است و به روایتی صفیه از جهنیه. ( از تاریخ قم ص 200 ).