سبکدستی

معنی کلمه سبکدستی در لغت نامه دهخدا

سبکدستی. [ س َ ب ُ دَ ] ( حامص مرکب )جلدی. چابکی در کارها که بدست کنند. ( رشیدی ). شعوذه. ( دهار ) : و اسود از بنی مذحج بود و چیزها کردی شگفت که مردم را عجب آمدی از سبکدستی او و بزبان فصیح و گشاده و سخندان بود. ( قصص الانبیاء ص 234 ).
مرا به نیم کرشمه بکشتی ای کافر
فغان ز کفر تو و آه از این سبکدستی.خاقانی.

معنی کلمه سبکدستی در فرهنگ فارسی

عمل و حالت سبکدست .

جملاتی از کاربرد کلمه سبکدستی

ناخن ز سبکدستی ما برگ خزان است چون سکه به زنجیر نداریم درم را
نمی گیرد به دندان پشت دست خود سبکدستی که پیش از سیل رخت خود برون از خانه اندازد
آبروی سعی را گوهر کند ویرانه ام گنج بردارد سبکدستی که تعمیرم کند
بر دل خود هر که چون فرهاد کوه غم نهاد از سبکدستی بنای عشق را محکم نهاد
دیشب سبکدستی تو را می‌داد گستاخانه می کامروز از آن لایعقلی بر سر گرانی ای پسر
کو سبکدستی که من چون پنبه مینای می فتنه ها در زیر سر دارم تماشاکردنی
دارم آن صبر که گر در قدحم زهر کنند به سبکدستی تسلیم، شکر گردانم
با سبکدستی ما برق حوادث چه کند؟ جرأت کشتی ما رنگ خطر می‌ریزد
زهر اگر در قدحم هم‌نفسان ریخته‌اند به سبکدستی تسلیم شکر ساخته‌ام
خس و خاری که درین دامن صحرا پهن است به سبکدستی سیلاب بهم می آید