معنی کلمه سبلت در لغت نامه دهخدا
سبلت. [ س ِ ل َ / س َ ل َ ] ( ع اِ ) بروت و سبیل که موی پشت لب است. ( برهان ). موی پشت لب. ( انجمن آرا ). موی لب. ( شرفنامه ). ریش . ( الفاظ الادویه ) :
ریش و سبلت همی خضاب کنی
خویشتن را همی عذاب کنی.رودکی.سبلت چو کن مرغ کن و کفت برآور
بنمای بسلطان کمر ساده و ایزار.حقیقی.هر آن شمعی که ایزد برفروزد
هر آن کس پف کند سبلت بسوزد.بوشکور.گفت من نیز گیرم اندر کون
سبلت و ریش و موی و لنج ترا.عماره.ریش چون یوکانا سبلت چون سوهانا
سر بینیش چو بورانی باتنگانا.ابوالعباس.رویت ز درِ خنده و سبلت ز درِ تیز
گردن ز درِ سیلی و پهلو ز درِ لت.لبیبی.رخ او چون رخ آن زاهد محرابی
بر رخش بر، اثر سبلت سقلابی.منوچهری.جاهلان را جاه نیست از سبلت پشت دروغ
مار مهره جوی نادان نیست دور از زهر مار.سنائی.باد در سبلت نااهل مدم
گرچه نااهل خریدار دم است.خاقانی.گفت آن دنبه که هر صبحی بدان
چرب میکردی لبان و سبلتان.مولوی.هر کسی پس سبلت تو برکند
عذر آرد خویش را مضطر کند.مولوی.گویی پسرم گوی هنر برد ز اقران
بر سبلت اقرانش اگر برد و اگر ماند.سعدی ( گلستان ).- سبلت پرباد شدن ؛ متکبر شدن. هوا برداشتن :
چون بنوبت میدهند این دولتت
از چه شدپرباد آخر سبلتت.مولوی.- سبلت بر گوش کسی نهادن ؛تکبر فروختن :
آنکه سبلت می نهد بر گوش مردم چشم دار
تا بدست مرگ چون درمانده سبلت کن است.شهاب الدین احمد سمرقندی.- سبلت کن ؛ کسی که در بحر تفکر فروشده و در کار خویش درمانده شده باشد :
آنکه دهد ریش بسبلت کنان
کی رهد از یاری سبلت زنان.میرخسرو ( ازآنندراج ).شیر بسم بوس براق جنان
از بن دندان شده سبلت کنان.میرخسرو ( ازآنندراج ).آنکه سبلت می نهد بر گوش مردم چشم دار