معنی کلمه سبق در لغت نامه دهخدا
ذکا و ذهن تو در سبق وامق عذرا
سخا و طبع تو در عشق خسرو و شیرین.مسعودسعد.- سبق خدمت ؛ سابقه خدمت. خدمتگذاری :
بسبق خدمت و فرمانپذیری بی چرا و چون
ملک را در وزارت چون نبی را یار در غارم.سوزنی. || جبعل ( در گرو ) :
سبق بیچون و چگونه و معنوی
سابق و مسبوق دیدی بی دوی.مولوی.سبق رحمت راست و این از زحمت است
چشم بد محصول قهر و لعنت است.مولوی.
سبق. [ س َ ب َ ] ( ع مص ) پیشی گرفتن :
اندرین میدان فخر اکنون سبق مر بنده راست
گو در این میدان درآید گر تواند عنصری.ازرقی. || ( اِ ) آنچه گرو بندند بر آن بر اسب دوانیدن و تیر انداختن و جز آن. ج ، اَسْباق. ( منتهی الارب ). آنچه در میان کنند چون بچیزی گرو بندند. ( مهذب الاسماء ). الخطر یوضع بین اهل السباق و هو ما یتراهنون علیه. ( اقرب الموارد ) : مشارالیه هروقت با صاحب بن عباد مناضله کردی خصل سبق او را بودی. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 283 ). || در نزد علمای ریاضی عبارتست از فضل وسط قمر بر وسط شمس. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). || [ س َ ب َ / س َ ]، آنچه بطریقت مداومت از پیش استاد بخوانند :
مصطفی را وعده کرد الطاف حق
گر بمیری تو نمیرد این سبق.مولوی.عاشقان را شد مدرس حسن دوست
دفتر و درس و سَبَقْشان روی اوست.مولوی.گم شد و نابود شد از فضل حق
بر مهم دشمن شما را شد سبق.مولوی.