سبطی

معنی کلمه سبطی در لغت نامه دهخدا

سبطی. [ س ِ ] ( ص نسبی ) منسوب به سبط. رجوع به سِبْط شود. || یهودی. مقابل قبطی. یکی از اسباط بنی اسرائیل :
گر بمصر اندر بدی او نامدی
وهم از سبطی کجا زایل شدی.مولوی.گر نبودی نیل را آن نور دید
از چه قبطی را ز سبطی میگزید.مولوی.می شنیدم که درآمد قبطئی
از عطش اندر وثاق سبطئی.مولوی.

معنی کلمه سبطی در فرهنگ عمید

امت موسی، یهودی.

معنی کلمه سبطی در فرهنگ فارسی

منسوب است به سبط

جملاتی از کاربرد کلمه سبطی

نور چشم دین و ملت هست سبطینت که هست خاک پاشان توتیای چشم جوزا آمده
قبطیان را ازان دهان پر خون سبطیان را ازو روان افزون
یاموسی است و گنبد پرنور طور او هفتاد تن سبطی اش از پی به یاوری
سلام بی‌شمار از حی داور بزهرا و بسبطین و بحیدر
آب شد بهر سبطیان بیغش خون شد از بهر قبطیان آمد
علی، سبطین و جعفر با محمد دو موسی باز زین العابدین است
سماع بزم گردون از دم سبطین زهرا دان نه از صورت صدای ارغنون زهره ی لاعب
آری نیلی‌کزوست سبطی سیراب خون شود آبش به‌کام قبطی ابتر
هر که به کعبه هدی اندر رسید از تو و سبطین پیمبر رسید
گفته‌اند که: این هفتاد مرد بسن بالای بیست سال بودند، و بچهل سال برنگذشته، از آنکه هر چه کم از بیست سال بود هنوز با وی جهل صبی بود و نقص کودکی، و هر چه بالای چهل است با وی ضعف پیری بود و نقصان عقل. کلبی گفت: از آن هفتاد، شصت مرد پیر بودند و بیش از آن پیر بدست نمی‌آمد. ربّ العزّة وحی کرد بموسی که ده جوان برگزین از ایشان. موسی ده جوان برگزید، بامداد که برخاستند همه پیران بودند، و گفته‌اند که: از هر سبطی شش کس برگزیدند، جمله هفتاد و دو بودند. موسی گفت: هفتاد مرد مرا فرموده‌اند دو کس بجای مانید، تا هفتاد راست شود، هیچ کس رغبت نکرد که از ایشان واپس بود و بماند، و باین معنی خلاف کردند و جدال در گرفتند. موسی گفت: هر آن کس که نشیند بفرمان و نیاید، ثواب وی هم چندان است که آید و موافقت کند. کالب بن یوفنا و یوشع بن نون هر دو بیستادند و نرفتند، و موسی ایشان را فرمود که روزه دارید، و پاک شوید، و غسل کنید، و جامه‌ها بشوئید. پس ایشان را بفرمان حق بر آن وعده‌ای که از حق یافته بود بطور سینا برد.