معنی کلمه سباق در لغت نامه دهخدا
هین چرا کردی شتاب اندر سباق
گفت از افراطمهر و اشتیاق.( مثنوی ). || ( اِ ) ماقبل الشی ٔ. || رباط. ( اقرب الموارد ). || نسب و نژاد. ( ناظم الاطباء ). || قید. ( اقرب الموارد ).
- سباقا البازی ؛ دو پای بند باز که از چرم و جز آن باشد. ( منتهی الارب ). قیداه ُ من سیر او غیره. ( اقرب الموارد ).
|| سباق الخیل ؛ دواندن اسب در میدان. ( اقرب الموارد ).
سباق. [ س َب ْ با ] ( ع ص ) سبقت گیرنده. ( اقرب الموارد ): هو سباق غایات ؛ او فراهم آورنده نیزه های سبقت است یعنی بر دیگری سبقت گیرنده است. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). حائز قصبات السبق فی الفضائل و المناقب و المآثر. ( اقرب الموارد ).
سباق. [ س َ ] ( اِخ ) نام وادی است به دهناء. ( معجم البلدان ).