سباح

معنی کلمه سباح در لغت نامه دهخدا

سباح. [ س َب ْ با ] ( ع ص ) شناور. ( غیاث ) ( آنندراج ). ج ، سباحون. ( مهذب الاسماء ). شناگر :
میرود سباح ساکن چون عُمُد
اعجمی زد دست و پا و غرق شد.( مثنوی ).چون نئی سباح و نی دریائیی
در میفکن خویش از خودرائیی.( مثنوی ).
سباح. [ س َ ] ( اِخ ) زمینی است در نزدیکی معدن بنی سلیم. ( معجم البلدان ) ( منتهی الارب ).

معنی کلمه سباح در فرهنگ معین

(سَ بّ ) [ ع . ] (ص . ) شناور، بسیار شناکننده .

معنی کلمه سباح در فرهنگ عمید

بسیار شناکننده، شناگر.

معنی کلمه سباح در فرهنگ فارسی

بسیارشناکننده، شناگر
( صفت ) بسیار شنا کننده شناور .
زمینی است در نزدیکی معدن بنی سلیم

معنی کلمه سباح در ویکی واژه

شناور، بسیار شناکننده.

جملاتی از کاربرد کلمه سباح

جمعی نشسته بودند و سخن کمال و نقصان رجال در پیوسته، یکی از آن میان گفت: هر که دو چشم بینا ندارد نیم مرد است و هر که در خانه عروسی زیبا ندارد نیم مرد است و هر که وقوف بر سباحت دریا ندارد نیم مرد است.
اخرج عن‌المکان، یا صارم‌الزمان واسبح سباح حوت فی قلزم‌المعانی
نابینایی در مجلس حاضر بود که زن نداشت و سباحت نمی دانست بانگ بر وی زد که ای عزیز عجب مقدمه ای پرداختی و مرا از دایره مردی چنان دور انداختی که هنوز نیم مرد در می باید تا نام «هیچ مردی» بر من شاید!
تو سباحی و از سباح زادی فسانه و باد هر سباح تا کی
جان چه سباحی است این تن مشک باد بر سر مشکش نشانده اوستاد
بادهٔ عشق کرده ویرا مست وز وقاحت سباحه کرده به دست
نه چو کشتی شکست ای رعنا شد سباحت وبال در دریا
کسی که وجه سباحت تمام نشناسد به گرد ساحل بحر محیط چون گردد؟
هل سباحت را رها کن کبر و کین نیست جیحون نیست جو دریاست این
که دریای ولایت بی کنارست کسی داند که سباح بحارست