معنی کلمه سامی در لغت نامه دهخدا
جستن راه خدمت سامیش
جز بوجه ثنا خطا باشد.مسعودسعد.گرچه دورم ز مجلس سامیت
من از این بخت و دولت توسن.مسعودسعد.از قافله زایر آن درگه سامیش
کعبه است که مأوای مناجات و دعا شد.مسعودسعد.|| فحل سام ؛ گشن سربرداشته. ج ، سوامی. ( ناظم الاطباء ). || برآینده جهت شکار. ج ، سماة. یقول : رجل سام و قوم سماة؛ یعنی قومی که برای شکار برآمده باشد. ( ناظم الاطباء ).
سامی. ( اِخ ) فرقه ای از نصاری که خود را صامیه نامیده اند. ( ابن الندیم ص 479 ).
سامی. ( ص نسبی ) منسوب است به سامةبن لوی بن غالبة الناحی ساموی. ( الانساب سمعانی ).
سامی. ( اِخ ) اسمش لطف علی بیک صاحب طبع بود بغیر این رباعی شعر قابلی از او بنظر نرسید:
کامست مرا گر فلک پست دهد
دردستش از این هر دو یکی هست دهد
یا همت من کند چو دستم کوتاه
یا آنکه بقدر همتم دست دهد.( آتشکده آذر چ شهیدی ص 150 ).
سامی. ( اِخ ) اسمش سام میرزا خلف صدق شاه اسماعیل صفوی است. تذکره ای مسمی بتحفة السامی بر اشعار معاصرین خود نوشته. رجوع به سام میرزا و رجوع به صفویه و رجوع به آتشکده آذر شود.
سامی. ( اِخ ) مولانا غیاث الدین احمد. ( آتشکده آذر ). وی از عهد سلطان حسین بایقرا تا دوره شاه طهماسب صفوی در شعر و ادب شهره بلاد خراسان بوده است. ( ریحانة الادب ج 2 ص 152 از قاموس الاعلام ) ( الذریعه جزء 2 از ج 1 ص 424 ). در مجالس النفائس ص 62 و235 شاعری بنام شامی دامغانی ضبط شده و مصحح در پاورقی ص 62 نوشته است که در نسخه ( ترکی الف ) سامی آمده است. ( تعلیقات دکتر شهیدی بر آتشکده آذر ص 150 ).
سامی. ( ص نسبی ) قومی است منسوب به سام بن نوح ، نژاد سامی عبارت از آشوری و عربی و آکدی ( بابلی قدیم )، عبری ، سریانی ، آرامی و کنعانی قدیم و غیره است و منظور از زبانهای سامی مراد زبان اقوام نامبرده است. ( یادداشت بخط مؤلف ).