معنی کلمه سالوسی در لغت نامه دهخدا
خانه های ما بگیرد او بمکر
برکند ما را بسالوسی ز وکر.( مثنوی ).نگویم نسبتی دارم بنزدیکان درگاهت
که خود را بر تو می بندم بسالوسی و زراقی.سعدی.رجوع به سالوس شود. || تملق. ( ناظم الاطباء ). || ( ص نسبی ) و چنین مرد فریبنده راسالوسی گویند. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) :
آنکه داعی و آنکه سالوسی است
آنکه خمار و آنکه ناموسی است.سنایی.سالوسیان دل را در کوی او مصلی
هاروتیان دین را در زلف او سفرگه.سوزنی.