ساده رخ

معنی کلمه ساده رخ در لغت نامه دهخدا

ساده رخ. [ دَ / دِ رُ ] ( ص مرکب ، اِ مرکب ) امرد. بی ریش. ساده. ساده روی. ساده زنخ. ساده زنخدان. ساده شکر. ساده نمک :
ساده رخ نزد آنکه خویشش نیست
شب چرا میرود چو ریشش نیست.اوحدی.

معنی کلمه ساده رخ در فرهنگ معین

( ~ . رُ ) (ص مر. ) بی ریش .

معنی کلمه ساده رخ در فرهنگ عمید

= ساده رو

معنی کلمه ساده رخ در فرهنگ فارسی

( صفت ) امرد بی ریش ساده زنخ .

جملاتی از کاربرد کلمه ساده رخ

اهلی از ساده رخان رنجه بدشنام مشو دل بدشنام بنه وقت ثنا هم برسد
وگر گیرد ز بسیاری همه رخسار شاهد را میان ساده رخساران سیه رویی رسد زانش
ساده رخ نزد آنکه خویشش نیست شب چرا میرود؟ که ریشش نیست
در پرده حنا بسته همه ساده رخ او وز مُشک عَلَم ساخته بر پردهٔ دیبا
به وصف ساده رخان محتشم کتابی ساخت ولی چو دید خطت خط بر آن کتاب کشید
شعر من همچو عزایم شده افسون پری که پری‌وار کند ساده رخان را احضار
آن یکی گفت ازان رخ ساده رخ به خونم منقش افتاده
زاهد که کند منعم از رفتن میخانه با ساده رخی هر شب آنجا به نهان آید
نوجوانان ساده رخ کردند از غم عشق خویش پیر مرا
خطت دمیدو هنوزت سری ز ناز گرانست که بر رخ تو خط بندگی ساده رخانست