معنی کلمه ساحت در لغت نامه دهخدا
وان پول سدیور ز همه باز عجب تر
کز هیکل او کوه شود ساحت بیدا.عنصری.تا قله مازل نشود ساحت کشمیر
تا ساحت کشمر نشود قله مازل.رافعی.شد پر نگارساحت باغ ، ای نگار من
در نوبهار می بده ای نوبهار من.مسعودسعد.در ساحت زمانه ز راحت نشان مخواه
ترکیب عافیت ز مزاج جهان مخواه.خاقانی.مگر بساحت گیتی نماند بوی وفا
که هیچ انس نیامد ز هیچ انس مرا.خاقانی.ساحت این هفت کشور برنتابد لشکرش
شاید از خضرای نه چرخش معسکر ساختند.خاقانی.چون فرودید چار گوشه کاخ
ساحتی دید چون بهشت فراخ.نظامی.در مقر عز و ساحت و دولت خویش قرار گرفت. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 ص 275 ).
رضوان مگر سراچه فردوس برگشاد
کاین حوریان بساحت دنیی خزیده اند.سعدی ( بدایع ).خسروا گوی فلک در خم چوگان تو باد
ساحت کون و مکان عرصه میدان تو باد.حافظ. || درگاه. ( ترجمان القرآن ). پیش در. آستانه : و هر بنا که بر قاعده عدل و احسان قرار گیرد... اگر از تقلب احوال در وی اثری ظاهر نگردد و دست زمانه از ساحت سعادت آن قاصر ماند بدیع ننماید. ( کلیله و دمنه ).
خورشید روم پرور و ماه حبش نگار
سایه نشین ساحت طوبی نشان اوست.خاقانی ( دیوان ص 78 ).ساحت شرف او قبله آمال و کعبه سؤال شد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 ص 363 ).
ما را که ره دهد به سراپرده وصال
ای باد صبحدم خبری بر به ساحتش.سعدی ( طیبات ).