معنی کلمه سابقه در لغت نامه دهخدا
آنکو بغیر سابقه چندین نواخت کرد
ممکن بود که عفو کند گر خطا کنیم.سعدی ( طیبات ).با لفظ بودن و دادن مستعمل است. ( بهار عجم ) ( آنندراج ) :
بسکه دود چرخ بافکندگی
تاش دهی سابقه بندگی میرخسرو( از بهار عجم ) ( آنندراج ). || پیشینه. ( فرهنگستان ). اعمال گذشته. کارنامه گذشته :
آن نیست که حافظ را رندی بشد از خاطر
کاین سابقه پیشین تا روز پسین باشد.حافظ.گفتم ای بخت بخسبیدی و خورشید دمید
گفت با اینهمه از سابقه نومید مشو.حافظ. || امری که از پیشتر وسیله سر انجام کاری باشد. ( غیاث ). سیره ، سنت. || معرفت وشناختگی زمانه سابق. ( غیاث ). || در ترکیبات ذیل بصورت مزید مقدم ( پیشاوند ) آید.
- سابقه آشنائی ؛ از دیرباز با هم آشنا بودن از پیش آشنا بودن. آشنائی قبلی داشتن. سابقه معرفت.
- سابقه خدمت ؛ خدمت دیرینه داشتن.
- سابقه دوستی ؛ ازپیش با هم دوست بودن. سابقه محبت. دوستی قبلی داشتن.
- سابقه عنایت ؛ درباره کسی از دیرباز عنایت داشتن. عنایت دیرین. عنایت قدیم : یا رب بنظر رحمت ، آفت رسیدگان آخر زمان را دریاب و بسابقه عنایات کار ایشان بساز. ( المعتمد فی المعتقد توران پشتی ).
- سابقه لطف ؛ درباره ٔکسی از دیر باز لطف داشتن. لطف دیرینه. مرحمت قدیم :
بخشندگی و سابقه لطف و رحمتش
ما را بحسن عاقبت امّیدوار کرد.سعدی.- سابقه محبت ؛ سابقه دوستی. ازپیش با هم دوست بودن. دوستی قبلی داشتن.
- سابقه معرفت ؛ از پیش با هم آشنابودن. آشنائی قبلی داشتن. سابقه آشنائی. شناختگی قبلی : نزدیک صاحبدیوان رفتم بسابقه معرفتی که در میان بود و صورت حالش بیان کردم. ( گلستان ). یکی از رؤساء حلب که سابقه معرفتی در میان ما بود گذر کرد. ( گلستان ). بسابقه معرفتی که میان ما و او بود آستینش بگرفتم. ( گلستان ).