معنی کلمه زیور در لغت نامه دهخدا
خرد افسر شهریاران بود
خرد زیور نامداران بود.فردوسی.مگر مادرت بر سر افسرنداشت
همان یاره و طوق و زیور نداشت.فردوسی.به خروارها نامور گوهر است
همه زر و سیم است و هم زیور است.فردوسی.بدین تاج و تخت آتش اندرزنند
همه زیورش بر سرش بشکنند.فردوسی.بواحمد بن محمود آن شیرشکن
کز بخشش او عالم پر زیور و زر.فرخی.راست گفتی یکی درختی بود
برگ او زر و بار او زیور.فرخی.ماهت با مشک سیم دارد همبر
سروت بر مه ز لاله دارد زیور.فرخی.وگر چو گرگ نپوید سمندش از گرگانج
کی آرد آن همه دینار و آن همه زیور.عنصری.سفالین عروسی به مهر خدای
بر او بر نه زری و نه زیوری.منوچهری.بیچاره جهان نادیده آراسته و در زیور و زر و جواهر نشسته فرمان یافت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 249 ).
بی صورت مبارک تو دنیا
مجهول بود و بی سلب و زیور.ناصرخسرو.معشوقه ای است عاریتی زیور
او کشته تو است و تو بیمارش.ناصرخسرو.زیور و زیب زنان است حریر و زر و سیم
مرد را نیست جزاز علم و ادب زیور و زیب.ناصرخسرو.گردون از درد شب بکند و بینداخت
از بر و از گوش و گردنش زر و زیور.مسعودسعد.زن ، زن ز وفا شود، ز زیور نشود
سر، سر ز خرد شود، ز افسر نشود.سنائی.وهر گاه که بر ناقدان حکیم و استادان مبرز گذرد به زیور مزور او التفات ننمایند. ( کلیله و دمنه ). مهابت خاموشی ملک را... زیور ثمین است. ( کلیله و دمنه ).