معنی کلمه زینهار در لغت نامه دهخدا
ز دشمن به دینار و با زینهار
برستن توان ، و آز را نیست چار.ابوشکور بلخی ( یادداشت ایضاً ).اگر نیستی اندر استا وزند
فرستاده را زینهار از گزند
از این خواب بیدارتان کردمی
همه زنده بر دارتان کردمی.دقیقی ( یادداشت ایضاً ).همه سربسر باژدار توایم
پرستار و در زینهار توایم.فردوسی.به نزدیک من شان بود زینهار
به هر جای هرگز نباشند خوار.فردوسی.سپاه تو در زینهار منند
همه مهترانند و یار منند.فردوسی.تو به شب بیدار و از تو خلق اندر خواب خوش
تو بجنگ خصم و از تو عالمی درزینهار.فرخی.در نزد او سراسر به بندگی
در پیش او تمامی به زینهار.فرخی.بر او ممتحن را دستگاه است
بر او منهزم را زینهار است.عنصری.در زینهار خویش بداری و بند خویش
او را و خانمان و تنش را ز روزگار.منوچهری.ذاتش نهفته باشد عز آشکار باشد
و اندر پناه ایزد در زینهار باشد.منوچهری.با فوجی قوی سپاه درگاهی و ترکمانان قزل و بوقه و کوکتاش که در زینهار خدمت آمده بودند... ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 244 ). دهقانان را باید گفت که دل مشغول ندارند که بخانه خویش آمده اند در ولایت و زینهار مااند. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 471 ). از خوارزم تدبیر آمدن... بساختند تا به زینهار آیند. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 702 ).
از آتش نیابند زنهار کس
چو نایند در زینهار علی.ناصرخسرو.زین یک رمه گرگ و خرس گمره
یارب به تو است زینهارم.ناصرخسرو.به زنهار یزدان درون جای یابی