معنی کلمه زیرک در لغت نامه دهخدا
یاد آری و دانی که تویی زیرک و یادان
ور یاد نداری تو سگالش کن و یاد آور.رودکی ( یادداشت ایضاً ).سوار و دلیر و به بالا بلند
جهاندیده زیرک و هوشمند.فردوسی ( یادداشت ایضاً ).ز زیرک غلامان چینی و روم
که دارم ز هر چیز و هر مرز و بوم.فردوسی.پراندیشه بد مرد و بسیاردان
شکیبادل و زیرک و کاردان.فردوسی.از او زال و سیندخت خرم شدند
بفرمود تا زیرکان آمدند.فردوسی.گفتگوی تو بر زبان دارند
پیشبینان زیرک و هشیار.فرخی.و آنگاه یکی زرگرک زیرک جادو
بآژیر بهم بازنهاده لب هر دو.منوچهری.زن ارچه زیرک و هشیار باشد
زبون مرد خوش گفتار باشد.( ویس و رامین ).میداند روز پدرم به پایان آمده است. جانب خویشتن را خواهد که با ما استوار کند که مردی زیرک و پیری دوربین است. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 131 ).
شنابر چو بی آشنا را گِرَد
چو زیرک نباشد نخست او مِرَد.اسدی.نشنیده ای که دید یکی زیرک
زردآلوئی فتاده به کوی اندر.ناصرخسرو.در آشیان چرخ دو مرغان زیرکند
کاندر فضای ربع زمین دانه می خورند.ناصرخسرو.مر خر بد را به طمع کاه و جو آرد
زیرک خربنده زیر بار به خروار.ناصرخسرو.و گروهی زیرکان شراب را محک مرد خوانده اند. ( نوروزنامه ). دانایان و زیرکان را بخواندو آن دانه ها بدیشان نمود. ( نوروزنامه ).
که اجل جان زیرکان را برد
هرکه از عشق گشت زنده نمرد.سنائی.زیرکان را در این جهان خراب
هیچ غمخواره ای مدان چو شراب.سنائی.تقدیر آسمانی شیر... را گرفتار سلسله گرداند و احمق غافل را زیرک. ( کلیله و دمنه ). احمق را از صحبت زیرک ملال افزاید. ( کلیله و دمنه ). زیرک دست به گریبان مغفل زد. ( کلیله و دمنه ).