زیرا

معنی کلمه زیرا در لغت نامه دهخدا

زیرا. ( حرف ربط ) بمعنی تعلیل ، یعنی از برای آن و از این جهت. ( برهان ) ( آنندراج ). از برای آن و از جهت آن و از این جهت و چونکه. ( ناظم الاطباء ). ازیرا. پهلوی ازیراک . از این جهت. بدین سبب. ایرا. ( فرهنگ فارسی معین ). ازایرا. بدین جهت. چونکه. که. بدین دلیل. چه. از آن روی. ایرا. بدلیل این. از این روی. بدین سبب. برای این. از این جهت. از بهر این. از پی این. بدان علت. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) :
جهان را نام او زیرا جهان است
که زی هشیار چون رخش جهان است.( ویس و رامین ).با کوه گویم آنچه از او پر شود دلم
زیرا جواب گفته من نیست جز صدا.مسعودسعد.خانه چون خلد است و من چون آدمم زیرا مرا
حور گندم گون حسنا دادی احسنت ای ملک.خاقانی.رجوع به زیراک و ایرا و ازیرا شود.
زیرا. ( اِخ ) ( برکه ٔ... ) یا زیره. نام جایی است میان راه دمشق به حجاز نزدیک شهر بصری. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) : اهل حوران در شهر بصری جمع میشوند و حجاج آذوقه ولوازم و مایحتاج خود را از این محل تهیه می کنند و از آنجا به برکه زیره ( زیرا ) میروند و یک روز در آنجا اقامت می کنند و سپس به لجون میروند. لجون آب روانی هم دارد. ( سفرنامه ابن بطوطه ترجمه موحد ص 100 ).

معنی کلمه زیرا در فرهنگ معین

(حر رب . ) از این جهت .

معنی کلمه زیرا در فرهنگ عمید

ازیرا، از این راه، از این رو، از این جهت، ایرا.
* زیراک: (حرف ) [قدیمی] ازیراک، زیرا که، برای این که.

معنی کلمه زیرا در فرهنگ فارسی

ازیرا، زیراکه، ازاین رو، ازاین جهت، برای اینکه
از این جهت بدین سبب ایرا .
یا زیره نام جائی است میان راه دمشق به حجاز نزدیک شهر بصری .

معنی کلمه زیرا در ویکی واژه

perché
از این جهت.

جملاتی از کاربرد کلمه زیرا

همه صواب رود بر زبان او زیرا که لفظ او گهرست و گهر نکرد خطا
تو مرد ره چه دانی زیرا که مرد این ره اول قدم درین راه بر چرخ هفتمین است
مقهور به حکمت شود این خلق جهان پاک زیرا که حکیم است جهان داور قهار
گلزار بهشت و حور خاک ره ماست زیرا که برون کون منزلگه ماست
آن را بینی که من نگویم زیرا که بگویمت بدانی
پند لبیبان کی کار بندم زیرا که سودی نبود ز پندم
گفت که «شب و روز دل و جانم به خدمت است و از مشغولی‌ها و کارهای مغول به خدمت نمی‌توانم رسیدن.» فرمود که «این کارها هم کار حق است زیرا سبب امن و امان مسلمانی‌ست خود را فدا کرده‌اید به مال و تن تا دل ایشان را
سر در ره عشق باز زیرا که چو شمع تا خواهد بود یک سرت سوختنی است
چو عمر و عمر تو بر باد داده شد زیرا که عمر و واری در کار نه عمر کردار
زیرا قفس با دوستان خوشتر ز باغ و بوستان بهر رضای یوسفان در چاه آرامیده‌ام