معنی کلمه زیرآب در لغت نامه دهخدا
- زیرآب زدن ؛ باز کردن زیرآب تا آب مستعمل یا گنده فروشود. ( از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
- زیرآب کسی را زدن ؛ اورا نزد کسی متهم کردن و بدین وسیله دست او را از عملی و جز آن کوتاه کردن. چاکری را پیش خواجه به غمازی منفور ساختن و سبب اخراج او شدن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). کسی را از سر کاری برداشتن و از خدمت معاف کردن یا بشدت بر ضرر و به ضد او اقدام کردن و او رابی آنکه بداند از جایی راندن. ( فرهنگ عامیانه جمال زاده ).
- || عقاید عالمی را به کفر و زندقه نسبت کردن. رای او را با دلیلی تردید کردن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
- || تعبیری است نظیر: کلک کسی را کندن و امثال آن که شاید بتوان آنرا حتی در مورد از میان برداشتن و از بین بردن کسی یا چیزی استعمال کرد. ( فرهنگ عامیانه جمال زاده ).
زیرآب. ( اِخ ) نام ایستگاهی است بین شاهی و تهران و 300 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3 ). قریه مهم بلوک آنند در ناحیه ولوپی سوادکوه و هیجدهمین ایستگاه راه آهن تهران - بندر شاه. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). حد شمالی سوادکوه است و در زیرآب رودخانه راست پی و لوپی یکی میشود. ( التدوین ).
زیرآب. ( اِخ ) دهی از دهستان خسویه است که در بخش داراب شهرستان فسا واقع است و 538 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7 ). رجوع به فارسنامه ناصری شود.