زیر

زیر

معنی کلمه زیر در لغت نامه دهخدا

زیر. ( ق ، اِ، حرف اضافه ) نقیض بالا. ( برهان ). یعنی پایین. پهلوی «ازیر» ، «اژر» ، «هچ -اذر» ، از اوستایی «هچا + اذئیری » ، کردی «ژیر» ، بلوچی عاریتی «چره » و «شرا» و «شر» ... گیلکی «جیر» ، در اوراق مانوی به پارتی «دری » . ( حاشیه برهان چ معین ). ترجمه تحت که مقابل فوق است.( آنندراج ). ضد بالا. ( انجمن آرا ). ضد بالا و زبر، و تحت و پایین و ته و فرود و شیب. ( ناظم الاطباء ). تحت. مقابل بالا. مقابل زبر. مقابل فوق. پایین. فرود. مقابل بر و زبر. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) :
شو بدان کنج اندرون خمی بجوی
زیر او سمجی است بیرون شو بدوی.رودکی ( یادداشت ایضاً ).یاد کن زیرت اندرون تن شوی
توبر او خوار خوابنیده ستان.رودکی ( یادداشت ایضاً ).گنبدی نهمار بربرده بلند
نش ستون از زیر و نه بر سرش بند.رودکی ( یادداشت ایضاً ).تا چو شد در آب نیلوفر نهان
او به زیر آب ماند از ناگهان.رودکی ( یادداشت ایضاً ).هر گلی پژمرده گردد زو نه دیر
مرگ بفشارد همه در زیر غن.رودکی ( یادداشت ایضاً ).اکنون فکنده بینی ، از ترک تا یمن
یکچندگاه زیر پی آهوان سمن.دقیقی ( یادداشت ایضاً ).ناهید چون عقاب ترا دید زیر تو
گفتا درست هاروت از بند رسته شد.دقیقی ( یادداشت ایضاً ).سیاووش است پنداری میان شهر و کوی اندر
فریدون است پنداری به زیر درع و خوی اندر.دقیقی ( یادداشت ایضاً ).آس شدم زیر آسیای زمانه
نیسته خواهم شدن همی به کرانه.کسائی ( یادداشت ایضاً ).بگشای راز عشق و نهفته مدار عشق
از می چه فایده است به زیر نهنبنا.کسائی ( از لغت فرس اسدی ).که داند که بلبل چه گوید همی
به زیر گل اندر چه جوید همی.فردوسی.بیاورد و بنشاندش زیر تخت
بدو گفت کای سبز شاخ درخت.فردوسی.بخندید از آن پرهنر مرد شاه
نهادند زیرش یکی زیرگاه.فردوسی.که از لشکرش کس نه آگاه بود
که زیر دژ اندر یکی راه بود.فردوسی.یکی از نهایتهای عمق را زیر نام است و دیگری را زبر. ( التفهیم ، یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
آن روی و ریش پرگه و پر بلغم و خدو

معنی کلمه زیر در فرهنگ معین

[ په . ] (ق . ) ۱ - پایین . ۲ - صدای نازک . ،~ بار رفتن کار یا وضع سختی را پذیرفتن . ،~ پا گذاشتن بی اعتنایی کردن ، اهمیت ندادن . ، ~ چیزی را زدن آن را انکار کردن . ،~سیبلی رد کردن نادیده گرفتن .

معنی کلمه زیر در فرهنگ عمید

۱. [مقابلِ بالا و زبر] پایین، ته.
۲. علامتی به شکل «ـِ» که در پایین حرف گذاشته می شود، کسره.
۳. (صفت ) [مقابلِ بم] (موسیقی ) صدای پست و نازک، صدای باریک.
* زیر لب: [مجاز] سخن آهسته، سخنی که کسی آهسته با خود یا دیگری بگوید.
* زیر نگین: [مجاز] چیزی که در تصرف یا زیر فرمان شخص باشد، بیشتر دربارۀ ملک و کشور اطلاق می شود.
* زیروبالا:
۱. پایین و بالا.
۲. [قدیمی، مجاز] سخن بی معنی و نامربوط: بالای چنین اگر در اسلام / گویند که هست زیروبالاست (سعدی: ۳۲۹ ).
* زیروبالا گفتن: (مصدر لازم ) [قدیمی، مجاز] سخنان بی معنی و نامربوط گفتن.
* زیرورو: پایین و بالا.
* زیر و رو کردن: (مصدر لازم )
۱. پایین و بالا کردن.
۲. [مجاز] برهم زدن و درهم آمیختن و مخلوط کردن.
* زیروزبر:
۱. پایین و بالا.
۲. [مجاز] آشفته و درهم برهم و شوریده و ویران.
* زیر و زبر کردن: (مصدر متعدی ) خراب کردن، ویران ساختن.

معنی کلمه زیر در فرهنگ فارسی

صدای پست ونازک، صدای باریک، مقابل بم، پایین، ته، مقابل بالاوزبر، کسره درپایین کلمه
۱ - پایین تحت مقابل زبر بالا فوق . ۲ - پایین تحت مقابل روی زبر : زیر میز جای داد . ۳ - ( اسم ) قسمت تحتانی چیزی ته پایین مقابل زبر بالا فوق . ۴ - صدای پست و نازک مقابل بم . ۵ - سیم ساز . یا زیر و بالا ۱ - پایین و بالا . ۲ - باطل : [[ بالای چنین اگر در اسلام گویند که هست زیر و بالاست ]] ( سعدی ) . یا زیر و رو شدن ( کردن ) پایین و بالا شدن ( کردن ) مشوش و درهم شدن ( کردن ). یا زیر و زبر شدن ( کردن ) ۱ - درهم و بر هم شدن ( کردن ) پریشان شدن ( کردن ) . ۲ - نابود شدن ( کردن ) . یا به زیر آمدن نزول کردن پایین آمدن. یا به زیر آوردن پایین آوردن . یا به زیر گرفتن پایین آوردن .
ابن بلخی در ذیل زیر و کوه جیلویه آرد این قهستانی است نواحی بسیار و حومه آن زیر است و هوای آن سردسیر است و آبهای روان بسیار و دیه ها داشتست نیکو اما در روزگار فترت و استیلائ ملحدان اباد الله سنتهم خراب گشت .

معنی کلمه زیر در دانشنامه عمومی

زِیر ( به انگلیسی: Xare ) یک شکل از ورزش پیلوتای باسکی است. تجهیزات این ورزش شامل یک توپ و یک راکت تور مانند می شود. نام زمین بازی این ورزش " trinquete " می باشد . در وسط این زمین توری نصب شده است که بازیکنان باید همچون ورزش تنیس توپ را به سوی طرف مقابل دفع کنند. همچنین بازیکنان برای بازی، به کلاهی ایمنی ( همچون کلاه دوچرخه سواری ) نیازمندند.

معنی کلمه زیر در ویکی واژه

آن بخش از هر چیزی که رو بسوی زمین دارد؛ پایین.
صدای نازک.
زیر بار رفتن کار یا وضع سختی را پذیرفتن.
زیر پا گذاشتن: بی اعتنایی کردن، اهمیت ندادن.
زیر چیزی را زدن: آن را انکار کردن.
زیر سیبلی رد کردن: نادیده گرفتن.

جملاتی از کاربرد کلمه زیر

اگر زیرکی با گلی خو مگیر که باشد به جا ماندنش ناگزیر
نی زیر لب بمیکده میخواندت کمال بشنو که مقبلی ز قول نفس بود
یا کسی میوه ‌ ای از او چیند یا کسی زیر سایه ‌ اش شنید
ندانم که با دست یا آتشست به زیر تو آن باره پیلتن
اگر چند باشد سخن ناگزیر مگو بر سر خوان قلیل و کثیر
در زیر گلیم چون توان زد طبل کاندر همه عالمم علم دارد
جمله زیر جهان اسبابند کشت را باد و مشک را آبند
چهل روز ماندی در آنجا مقیم زدی طبل طامات زیر گلیم