زیبق
معنی کلمه زیبق در فرهنگ معین
معنی کلمه زیبق در فرهنگ فارسی
جیوه
معنی کلمه زیبق در ویکی واژه
جملاتی از کاربرد کلمه زیبق
علاء دولت و ملت که حکمش برد از طبع زیبق بیقراری
چشمه زیبق ز مشکپایش جاری پاره آهن به سیم خامش مضمر
ز بیم خنجر خورشید، لشکر انجم ز روی چرخ گریزان شدند چون زیبق
زیبق به سیم و ژاله به زیبق مپاش هان سوسن به مشک و لاله به عنبر مپوش هین
زیرا که نه حد توست دانی مهتاب کجا و رنگ زیبق
کافور همچو گل چکد از دوش شاخسار زیبق چو آب بر جهد از ناف آبدان
ترا ببوته چه حاجت ز کردن زیبق بملح ساجی و گوگرد سرخ فرش و لحاف
بر بط از هشت زبان گوید و خود ناشنواست زیبقش گوئی با گوش کر آمیختهاند
زخون کشته چو شنگرف گشته دشت و زغیرت دلم بسینه طپد همچنانکه توده زیبق
این زرد و سرد چون زر و زیبق که از خسی کس برنداشت رنگ مگر زیبق از زرش