زیبد

معنی کلمه زیبد در لغت نامه دهخدا

زیبد. [ ب َ ] ( اِخ ) یکی از دهستانهای بخش حومه شهرستان گناباد است که در جنوب باختری این بخش واقع است. این دهستان از هشت آبادی تشکیل شده و 8611 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).
زیبد. [ ب َ ] ( اِخ ) مرکز دهستان زیبد است که 354 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ). رجوع به ماده قبل شود.

معنی کلمه زیبد در فرهنگ فارسی

مرکز دهستان زیبد است که ۳۵۴ سکنه دارد

معنی کلمه زیبد در ویکی واژه

زیبد هم چم زیبایی است، زیبنده است، زیبا است.
زیبد نام مرکز دهستان در شهرستان گناباد در خراسان است.
زیبد نام محل جنگ دوازده‌رخ بین سپاه ایران و توران است. چو گودرز نزدیک زیبد رسید ..... سران را زلشکر همی برگزید (شاهنامه).
قلعه زیبد قلعه‌ای از دوره اشکانیان واقع در روستای زیبد است.

جملاتی از کاربرد کلمه زیبد

قلعهٔ بخت تو را برگنبد فیروزه رنگ ماه زیبد پاسبان و مهر شاید کوتوال
بنازد گوهر پولاد برهر گوهر و زیبد بدان مفخر که از پولاد رمحش را سنان باشد
تو از جان و از تن بسی برتری که زیبد که باشی تو شاه پری
ازتو زیبد که بدوش افکنی از زلف کمند خاصه اکنون که جهانده بجهان عید سمند
همه رضای تو سازد هر آنچه سازد بخت همه عطای تو را زیبد آنچه زاید کان
خورشید رهی او نزیبد مه بوسه ورا بر آستان داد
امام انس و جن ، شاه ولایت ، سرور غالب که می زیبد گدای آستانش را سلیمانی
نفس نامردست او را در غرض‌ها ره مده چهرة زن را نمی‌زیبد به جز رنگ عبوس
تو را زیبد که خوانم شاه شاهان که از تو میرِ میران یافت تمکین
به گلزار گیتی چنان بی مکانم که زیبد مرا دعوی لامکانی