معنی کلمه زیب در لغت نامه دهخدا
خود ترا جوید همه خوبی و زیب
همچنان چون نوجبه جوید نشیب.رودکی ( یادداشت ایضاً ).دیدی تو ریژ کام بدواندرون بسی
با کودکان مطرب بودی به عز و زیب .رودکی ( یادداشت ایضاً ).گل صدبرگ و مشک و عنبر و سیب
یاسمین سپید و موردبه زیب
این همه یکسره تمام شده ست
نزد تو ای بت ملوک فریب.رودکی ( یادداشت ایضاً ).ندارد بر آن زلف ، مشک بوی
ندارد بر آن روی ، لاله زیب.عماره ( از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 27 ).ز لاله شکیب و ز نرگس فریب
ز سنبل نهیب و ز گلنار زیب.فردوسی.به آرایش چهره و زر و زیب
نباید که گیرندت اندر فریب.فردوسی.که مردی است بر سان سرو سهی
همش زیب و هم فر شاهنشهی.فردوسی.یکی بنده بودش چو سرو سهی
ابا خوبی و زیب و با فرهی.فردوسی.هر زمانی بر اوزیادت باد
فر این کاخ و زیب این ایوان.فرخی.کمرش دیدی شاهانه کمر بسته همی
دیده ای هیچ شهی بسته بدین زیب کمر.فرخی.تخت شاهی را شاه آمده زیبنده تخت
مملکت را ملکی آید زیب افسر.فرخی.امیر زیبی و شائی به تخت ملک و به تاج
همی بباش مر این هر دو را تو زیب و تو شای.فرخی.ز ایر گیرد کون تو فر و زیب همی
چو بوستان که فروزان شود به سرو و به ناژ.لبیبی.نهان گر کند شاه نام و گهر
نماند نهان زیب شاهی و فر .اسدی.چنان شد بر اورنگ خوبی و زیب
که شد هر کس از دیدنش ناشکیب.اسدی.در آن دامن کوه اندر وریب
یکی دشت دیدند با فر و زیب.اسدی.